ای مرغک اسیر(2)
ای مرغک اسیر
که در باغی دوردست می خوانی
زمستان است.
مگر مرغوای جغدهای شوم را بر بام ریخته ویرانه ها نمی شنوی؟مگر بانگ زاغان سیاه شوم به گوشت نمی خورد که چگونه شاد و آسوده فریاد می کشند و سردی زمستان و پژمردگی سبزه زاران و مرگ صدها غنچه نشکفته ای که در دامن مادر افتاده اند آنان را به نشاط آورده است و بر در و دشت حکومت بخشیده است.
آوای محزون تو را که در قفسی می خوانی،از میان هیاهوی گوشخراش زاغان زشت و شاد که آسمان را سیاه کرده اند می شنوم،و تو نیز نغمه های غمگین مرا که از دوردست می آید می شنوی و می دانی که در این باغستان افسرده که در زیر سم ستوران لشکر زمستانی پایمال گشته و بر ویرانه های یخ بسته و خاموشش کافور مرگ ریخته اند و اندام بی روح هزاران غنچه ناکام را در کفن سپید پوشانده اند...
ای مرغک اسیر
که در باغی دوردست می خوانی
زمستان است.
تو سرت را از لای میله های قفست بیرون میار!خاموش باش
در کنج قفست آرام گیر،سرت را در زیر بالت پنهان کن،منقارت را در لای پرهای نرم و رنگینت فرو بر.
ای مرغک اسیر
که در باغی دوردست می خوانی
زمستان است
ای پرستوی اسفندی! بهار مرده است.
معلم شهید دکتر علی شریعتی
* برای گوش کردن به موسیقی وبلاگ از اینترنت اکسپلورر استفاده کنید.