سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

برای اخوان...

از امروز تصمیم گرفتم که یه تغییراتی تو محتوای وبلاگ بدم. به نظرم نوشته های قبلی نتونست ارتباط مناسبی با رفقا برقرار کنه، برا همین در صددم که عوضش کنم.

از این ساعت به بعد تو اینجا فقط حرفهای قشنگ مینویسم، از تموم دنیا، عشق و شادی و زیبایی و مهربونی برا من و بقیه اش بمونه برا هر کی که طالبشه... پس بسم الله...
دوزخیان زمین... خداحافظ...

برا اولین عاشقانه، یه شعر خیلی خیلی قشنگ از اخوان، شاعری که دوستش دارم انتخاب کردم...

گرگ هاری شده ام
هرزه پوی و دله دو
شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
می دوم ، برده ز هر باد گرو
چشمهایم چو دو کانون شرار
صف تاریکی شب را شکند
همه بی رحمی و فرمان فرار
گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
تو چه آسوده و بی باک خزامی به برم
آه ، می ترسم ، آه
آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
که تو خود را نگری
مانده نومید ز هر گونه دفاع
زیر چنگ خشن وحشی و
خونخوار منی
پوپکم ! آهوکم
چه نشستی غافل
کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
پس ازین دره ی ژرف
جای خمیازه ی جاوید شده ی غار سیاه
پشت آن قله ی پوشیده ز برف
نیست چیزی ، خبری
ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
جز فریب دگری
من ازین غفلت
معصوم تو ، ای شعله ی پاک
بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
منشین با من ، با من منشین
تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
در دم این نیست ولی
در دم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
مگرم سوی تو راهی باشد
چون فروغ نگهت
ورنه دیگر به چه کار آیم من
بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
منشین اما با من ، منشین
تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
که شراری شده ام
پوپکم ! آهوکم
گرگ هاری شده ام
راستی از این به بعد تصمیم دارم همراه هر یادداشتم یه سخنرانی از استاد الهی قمشه ای یا دکتر شریعتی با یه کتاب خوب به شما دوستای خوبم
معرفی کنم و برای دانلود در اختیارتون بذارم..
فعلا این سخنرانی سه دقیقه ای از دکتر قمشه ای رو داشته باشید
این
هم لینک بعضی از شعرهای خوب مهدی اخوان ثالث...
و این کلیپ صوتی با صدای مهدی اخوان ثالث.پیشنهاد میکنم حتما دانلود کنید.


+ نوشته شده در دوشنبه 88/12/3ساعت 1:4 صبح توسط سهیل نظرات ( ) |


من سکوت اختران آسمان دانم که چیست...

سلام.امیدوارم حالتون خوب باشه و ایام به کامتون.در این یادداشت قصد دارم قطعه شعری زیبا از عارف واصل زمان حکیم حسین محی الدین الهی قمشه ای همراه با صدای استاد و قطعه ی زیبای دیگری از معلم شهید دکتر علی شریعتی تقدیمتون کنم.

 

من سکوت اختران آسمان دانم که چیست
من سکوت عمق بحر بی کران دانم که چیست
من سکوت دختر محجوب پر احساس را
در حضور مرد محبوب جوان دانم که چیست
من سکوتی را که تنها با نوا ی ساز و چنگ
در میان انجمن گردد بیان دانم که چیست
هم سکوت جنگل خاموش را پیش از بهار
هم سکوت مرگ بار مردگان دانم که چیست
داستان ماه را در بدر و تربیع و هلال
ماجرای شمس را با اختران دانم که چیست
اعتراضات ملائک آنچه گفتند آشکار
وآنچه را کردند در خاطر نهان دانم که چیست
آنچه حق آموخت آدم را ز اسماء جمال
و آنچه آدم خواند بر افرشتگان دانم که چیست
آنچه آتش را گلستان کرد بر جان خلیل
و آنچه گلشن را کند آتشفشان دانم که چیست
سر آن خاک مبارک پی که در طوفان نوح
شد رهایی بخش نوح و نوحیان دانم که چیست
گفت محی الدین که حیوان شو اگر خواهی کمال
نی نگویم هیچ و حشر مردمان دانم که چیست
آنچه را آموخت حافظ از خط زیبای یار
و آنچه گفت از جوهر لعل بتان دانم که چیست
قصه نرگس که شد مخمور چشم مست خویش
غصه هاتف ز عشق آن جوان دانم که چیست
یونس اندر بطن ماهی با خدا دانم چه گفت
رمز آن زندان بی نام و نشان دانم که چیست
آنچه را آموخت حافظ از خط زیبای یار
و آنچه گفت از جوهر لعل بتان دانم که چیست
هفت خطم گرچه خطی می نخوانم غیر عشق
خط زیبا بر جمال شاهدان دانم که چیــست
گرچه طفلم در طریق عشق و ابجد خوان علم
مبدأ و پایان کار عارفان دانم که چیست
طفل عشقا دعوی باطل مکن خاموش باش
من سکوت طفل عشق بی زبان دانم که چیست

 ............... 

در حیرتم ز چرخ که آن مرد شیر گیر
با دست روبهان دغل شد چرا اسیر
آن شاهباز عز و شرف از چه از سریر
با های و هوی لاشخوران آمدی بزیر
این آتشی که در دل این ملک شعله زد
با نیروی جوان بد و با فکر بکر پیر
با عزم همچو آهن آن مرد سال بود
با جویهای خون شهیدان سی تیر
با مشت رنجبر بد و فریاد کارگر
با ناله های مردم زحمتکش و فقیر
با خشم ملتی که به چنگال دشمنان
بودند با زیونی یک قرن و نیم اسیر
با آنکه خفته است بیک خانه از حلب
با آنکه ساخته است یکی لانه از حصیر
با مردمی که آمده از زندگی به تنگ
با ملتی که گشته است ار روزگار سیر
افسوس شیخ و نظامی و مست و دزد
چاقو کشان حرفه ای و مفتی اجیر..
در رثای دکتر مصدق آزادی خواه نستوه...
دکتر علی شریعتی

 

 لینک دانلود صدای استاد الهی قمشه ای

 

 


+ نوشته شده در دوشنبه 88/8/25ساعت 2:4 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


عصر ما ...

عصری پیش آمده است که در آن همه چیز سقوط می کند، همه ی ثمرات انقلاب تباه میشود و یاس تنها ایمان استوار خلق می گردد.
آری، در روزگار سیاهی که اشرافیت جاهلی جان دوباره میگیرد و "زور جامه ی زیبای تقوا و تقدس میپوشد" و آرزوی آزادی و برابری، که اسلام در دلهای قربانیان زور و زر بر انگیخته بود، فرو میمیرد و "جاهلیت قومی" میراث خوار انقلاب انسانی میشود و "کتاب راستی" بر سر نیزه های فریب بالا میرود و از حلقوم مناره های مساجد، "اذان شرک" به گوش ها می رسد و گوساله ی زرین سامری بانگ توحید برمیدارد و بر سنت ابراهیم، نمرود تکیه میزند و قیصر، عمامه ی پیامبر خدا بر سر مینهد و جلاد، شمشیر جهاد به دست
می گیرد و ایمان "داروی خواب" و "آلت کفر میگردد" و رنج مجاهدان همه بر باد میرود و برای منافقان، گنج بادآورده می آورد.
و جهاد، قتل عام و زکات، غارت عموم و نماز فریب عوام و توحید، نقاب شرک و اسلام، زنجیر تسلیم و قرآن، ابزار جهل و روایت، آلت جعل و شلاق ها دوباره بر گرده ها فرود می آید و ملت ها دوباره به اسارت پیشین کشیده میشوند و آزادی باز به بند همیشگی گرفتار میشود و اندیشه به زندان دیرین خفقان و سکوت افکنده میشود، و توده ها تسلیم و آزادگان اسیر و روبهان، گرمپوی و گرگان، سیر و زبان ها، یا فروخته به زر، یا فروبسته به زور و یا بریده به تیغ!!
و اصحاب، فضیلتهایی را که از دوره ی ایمان و جهاد کسب کرده بودند و در انقلاب بهایی گران یافته بودند، ارزان فروخته اند و افتخارات گذشته را با ولایت شهری مبادله کرده اند و یا از خطر فتنه گریخته و بار سنگین مسئولیت از دوش افکنده، و به زاویه ی امن عزلت و فراغت پاک ریاضت خزیده و سلامت و عافیت خویش را، در ازای سکوت بر ظلم و رضای بر کفر، آبرومندانه باز خریده اند و یا در صحرای زبذه(محل شهادت ابوذر) و چمنزار عذرا(محل شهادت حجر) نابود شده اند و اکنون، دین و دنیا بر مراد کفر و جور میگردد، و شمشیرها شکسته و حلقوم ها بریده و "دارها برچیده و خونها شسته اند" و موج های انقلاب و فریادهای اعتراض و شعله های عصیان فرو مرده اند و همه ی جوشها فرو نشسته اند و بر "مزار آباد شهیدان" و "قبرستان سرد و ساکت زندگان" شب سیاه هراس و خفقان سایه افکنده و بر ویرانه های ایمان و امید مسلمانان،"وای جغدی هم نمی آید به گوش"...
برگرفته از کتاب حسین وارث آدم
معلم شهید علی شریعتی
                                   
کاوه یا اسکندر ؟
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
 آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
 وای جغدی هم نمی اید به گوش
 دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمنکان بی فغان و بی خروش
 آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
 در سکوت جاودان مدفون شده ست
 هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
 آبها از آسیا افتاد هاست
 دارها برچیده خونها شسته اند
 جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
 پشکبنهای پلیدی رسته اند
 مشتهای آسمانکوب قوی
 وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
 یا نهان سیلی زنان یا آشکار
 کاسه ی پست گداییها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
 و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
 این شب است ، آری ، شبی بس هولنک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
 باز ما ماندیم و شهر بی تپش
 و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست
در شگفت از این غبار بی سوار
… خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
 آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم
 هر که آمد بار خود را بست و رفت
 ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
 زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
 صبر کن تا دیگری پیدا شود
 کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود       
مهدی اخوان ثالث             


+ نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 7:11 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


علی پیشوای دوزخیان زمین


این است که برادر بعد این پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو میشناسی و من میشناسم از ترس ان بناهای عظیم که تو قربانیش شدی و من قربانیش و از ترس ان قدرتهای وحشتناک ، من اکنون …برادر! آمده ام کنار یک خانه گلی ، متروک ، خاموش ، یاران ان پیام آور از پیرامون این خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان های بنی نجار ، همه رنجها و درد های من و تو را با خدایش می گرید ؛ من سرم را به کنار در این خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهای وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجینه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در این هزاران سال به این خانه پناه آوردم ، این است برادر … او و همه کسانی که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها دیده ها بودند … همه آنها … او برای اولین بار زیبایی سخن را نه برای توجیه محرومیت ما و توجیه برخورداری قدرتها بلکه زیبایی سخنش را که قهرمان سخن وریست برای نجات ما و آکاهی ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن می گوید اما نه برای احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ی خطیب سخن می گوید اما نه در دربار لویی ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پیشاپیش ستم دیدگان ؛ شمشیرش را نه برای دفاع از خود یا خانواده خود یا نژاد خود یا ملت خود و نه برای دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صمیمیتر از او برای نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط می اندیشد اما نه اندیشه ای برای اثبات فضایل اخلاقی و اشرافیت که بردگان از آن محرومند بلکه برای اثبات ارزش های انسانی که در ما بیشتر است ، زیرا او وارث قارون ها و فرعون ها نیست و وارث معبدان نیست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قربانی محراب است ؛ او با خدا سخن می گوید ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ی کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمی ها و نه در سلسله علما تر تمیز روی طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگی مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عمیقه … نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز می کند در همان حال ناله ی کودک یتیمی تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش می کند و نیش خنجر را در همان حال … ! . فریاد می زنه به خاطره ظلمی که بر یک زن یهودی شده است ، فریاد می زند که اگر کسی از این ننگ بمیرد قابل سرزنش نیست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زیبایی سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بیت آن تنها یک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از یکی از برادران ما ، « کاوه » این آهنگری که معلوم بود از تبار ماست ، اما این آهنگر با اینکه آزادی و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بیرون … درون شاهنامه ترغیب می کنند که این تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان میبینم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فریدون» پیش آمد ؛ این است که چند خط بیشتر از او در تمام شاهنامه نیامد .
اکنون نیز برادر در عصری و وضعی و جامعه ای زندگی می کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه های من نیز به او احتیاج دارند ؛ او بر خلاف پیامبران دیگر ، بر خلاف نخبه ها و ادیشمندان دیگر و برخلاف حکیمان دیگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نیستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد اندیشه و فهم نیستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشیر و جهاد نیستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسایی و پاکدامنی نیستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نیستند .
و اگر همه این ها هستند ، خدا را نمی شناسند و خود را در ایمان گم نمی کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اینها مردیست در همه ابعاد انسانی ، مردیست که در همه خدایان و رب نوع های قدرت ،اندیشه ، کار ، برادر کار …
کار برادر … او همچون یگ کاگر همچون من و تو کار می کند با پنجه هایش که سطر های عظیم خدایی را رویه کاغذ مینوسید با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو می کند و چاه می کند ، غنات کنده … و آب در شوره زار برآورده … درست یک کارگر اما نه در خدمت این و آن و نه در خدمت خودش … در داخل غنات ناگهان فریاد میزند و میگه منو بکشید بالا !! و وقتی که او را بالا میکشند سر و رویش پر از گل می باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بیابان سوزان پیرامون مدینه نهر جاری میشه و بنی هاشم خوشحال میشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده میکوید : زنده باد بر وارثان من که یک قطره از این آب نصیب ندارند . و اکنون ما نیزمندیم به یک پیشوا ، برای اینکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها یا انسان ها یک حیوان اقتصادی ساخته اند یا یک حیوان نیایش گر درون گراء فردی در دخمه های عبادت و روحانیت ؛ یا مرده اندیشه و تفکر عقلی ساخته اند ، بی احساس ، بی دم ، بی عمق ، بی عشق و یا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بی عقل ، بی تفکر ر، بی منطق ، بی علم … .
و او مرد همه این ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشیدن و کار و کارگری ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزیدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فریاد ، رب نوع عدالت … .
و اکنون برادر من در جامعه ای هستم که در برابر من دشمن است ، در یک نظام نیرومند در بیش از نیمی از جهان و به عبارتی بر همه جهان حکومت می کند ! و نسل مرا برای بردگی تازه از درون می سازد ، ما اکنون بظاهر برای کسی بیگاری و بردگی نمی کنیم ، آزاد شده ایم ، بردگی برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگی بدتری را محکوم شده ایم ، اندیشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسلیم کرده اند و ما را به یک عبودیت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسی ، فرهنگ ، هنر ، آزادی های جنسی ، آزادی مصرف و عشق برخورداری ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ایمان به یک هدف ، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او از بین برده اند و اکنون ما در برادر این نظام های حاکم بر جهان ، کوزه های خالی زیبایی هستیم که هر چه آن ها میسازند ، می بلئیم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه می شویم تا هر قطعه ای لقمه ای ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشیم ؛ تفرقه ، پیروان او را ، برادر ! و پیروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، این دشمن اوست ، چرا در چنین سرنوشتی که در جهان و بر ما حکومت می کند با او دشمنی می کنه ، به خاطر این که او با دست بسته نماز میخواند ، او با این دشمنی میکنه به خاطره این که این با دست باز نماز میخوانه ، این دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده می کنه ، او دشمن کینه توزی که این نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا این اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلی به سرزمین دیگری رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ … اختلاف … .
اما در پیرایه های بسیار زیبایی که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگی می شناختی! و شلاقی را که میخوردی دردش را به سادگی احساس می کردی! و می دانستی که برده ای! و چرا برده ای! و کی برده شدی! و چه کسانی تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داریم اما بی آنکه بدانیم چه کسی ما را برده این قرن کشانده است و از کجا غارت میشویم و چگونه به تسلیم و انحراف اندیشه و چگونه به عبودیت های زمینی دچار شده ایم و اکنون نیز ما را همچون چهار پایان ، نه تنها به بردگی می کشند بلکه به بهره کشی گرفته اند ، بیش از عصر تو و بیش از نسل تو برادر ما بهره می دهیم ، همه این نظام ها و قدرت ها و این ماشین ها و سرمایه ها و این کاخ های بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پریشانی و محرومیت خود به چرخ انداخته ایم و فقط به اندازه ای میدهند که تا فردا باز به کار آییم ، عدالت برادر بیش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعیذ طبقاتی و ستم بیش از عصز توست با چهره تازه و پیرایه های تازه تر و برادر «علی» تمام عمرش را بر رویه این سه کلمه گذاشت ، مظهر بیست و سه سال ، تلاش و جهاد برای ایجاد یک ایمان ، در درون وحشی های متفرق ، بیست و پنج سال سکوت و تحمل برای حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوری های روم و در برابر استعمار ایران و همچنین پنج سال کوشش و رنج برای استقرار عدالت و برای اینکه همه کینه های ما را با شمشیر خودش بیرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست … ، اما توانست مذهبی را و پیشوایی و سیادتی را برای همیشه ، برای من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبری خلق و قانون… . .

و علی سه شعار گذاشت ، سه شعاری که همه هستی خودش و خاندانش قربانی این سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام .
برای دانلود صدای دکتر شریعتی اینجا رو کلیک کنید


+ نوشته شده در چهارشنبه 87/8/22ساعت 8:0 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


مناجاتی از شریعتی...

ای خداوند !
 تو که به بنی آدم کرامت بخشیدی،
تو که امانت خاص خویش را بردوش بنی آدم نهاده ای،
تو که همه ی پیامبرانت را برای تعلیم کتاب و تحقق عدالت مبعوث کرده ای،
تو که عزت را از آن خود می خوانی و ازآن پیامبران خود و از آن انسانهایی که ایمان دارند.
ما انسانیم ،به تو و پیامبران تو ایمان داریم
آزادی و آگاهی و عدالت و عزت را از تو می خواهیم.
ببخش،که سخت محتاجیم
و دردناکانه تر از همه وقت قربانی اسارت و جهل و ذلتیم.
ای خداوند مستضعفان !!
تو که اراده کرده ای تا بر بیچاره شدگان زمین منت نهی و توده های محکوم به زجر و محروم از
حیات را که دربندکشیدگان تاریخ و قربانیان ستم وغارت زمان و مبغوضان دوزخ زمین اند ، به
رهبری انسان برکشی وبه وراثت جهان برداری .
اینک هنگام در سیده است و مستضعفان زمین وعده ی تورا انتظارمی کشند.
ای مظهر غیرت ،مستضعفان زمین در این زمان تنها پرستندگان تواند.
ای خداوند،تو که همه ی فرشتگانت را بر پای آدم به سجده افکندی،اینک نمی بینی که بنی آدم را
بر پای دیوان به خاک سجود افکنده اند !!!
آنان را از بند عبودیت بتهای این قرن که خود تراشیده ایم ،به بندگی آزادی بخش عبودیت
خویش آزادی ببخش .
ای خداوند !!
آنها که به آیات تو کفر می ورزند و پیامبران تو را به ناحق می کشند و نیز مردانی را که از مردم
برخواسته وبه عدالت و برابری می خوانند،نابود می کنند،بر جهان مسلط اند.
 ای خداوند !!
به علمای ما مسئولیت و به عوام ما علم
و به مؤمنان ما روشنایی و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم و به فهمیدگان ما تعصب
وبه زنان ما شعور و به مردان ما شرف
و به پیروان ما آگاهی و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما ....نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری و به بیداران ما اراده
و به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان ما درک
و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گستاخی و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما علی
و به فرقه های ما وحدت و به حسودان ما شفاء
و به خودبینان ما انصاف و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر و به مردم ما خود آگاهی
و به همه  ملت ما همت تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت ببخش.
ای خدای کعبه !!!
این مردمی را که همه عمر،هر صبح و شام در جهان رو به خانه ی تو دارند،رو به خانه ی تو
می ریند و رو به خانه ی تو می میرند.
این مردمی را که بر گرد خانه ی ابراهیم تو طواف می کنند،قربانی جهل شرک و دربند جور نمرود،مپسند.
و تو ای محمد !!
پیامبر بیداری و آزادی و قدرت !!
در خانه ی تو حریقی دامن گستر درگرفته است و بر سرزمین تو سیلی بنیان کن از غرب تاختن
آورده است . و خانواده ی تو دیری است که در بستر سیاه ذلت به خواب رفته اند.
بر سرشان فریاد زن !! بر سرشان فریاد زن !!
قم فانذر!!! بیدارشان کن ...
وتو ای علی!!
ای شیر،مرد خدا و مردم،رب النوع عشق و شمشیر ..
ما شایستگی شناخت تو را از دست داده ایم ، شناخت تو را از مغز های ما برده اند،
اما عشق تو را علی رغم روزگار،در عمق وجدان خویش،در پس پردهای دل خویش همچنان
مشتعل نگاه داشته ایم.
تو چگونه،عاشقان خویش را در خواری رها می کنی ؟؟؟
تو ستمی را بر یک زن یهودی که بر ذمه ی حکومتت می زیست تاب نیاوردی،ولی اکنون مسلمانان
را بر ذمه ی یهود ببین و ببین که بر آنان چه می گذرد..
ای صاحب آن بازو که یک ضربه اش از عبادت دو جهان برتر است.
ضربه ای دیگر .......
و شما دو تن :
ای خواهر،ای برادر
ای شما که به انسان بودن معنی دادید و به آزادی ، جان
و به ایمان و امید،ایمان و امید ! و با مرگ شکوهمند خویش به حیات زندگی بخشیدید.
آری ،ای دوتن :از آن روز دردناک که خیال نیز از تصورش می هراسد ودل از دردش پاره می شود
چشم های این ملت از اشک خشک نشده است.
توده ی ما قرنهاست که در غم شما و در عشق به شما می گرید.
مگر نه عشق تنها با اشک سخن می گوید؟؟
یک ملت در طول یک تاریخ در اندوه شما زجه می کشد.
به جرم این عشق تازیانه ها خورده وقتل عام ها دیده و شکنجه ها کشیده و هرگز برای یک لحظه
نام شما دو تن از لبش و یاد شما از خاطرش و آتش بیتاب عشق شما از قلبش نرفته است.
هر تازیانه ای که از دژخیمی خورده است داغ مهر شما را بر پشت و پهلویش نقش کرده است.
ای زینب !!
ای زبان علی در کام ! با ملت خویش حرف بزن.
ای زن !!ای که مردانگی در رکاب تو جوانمردی آموخت .
زنان ملت ما،اینان که نام تو آتش عشق و درد بر جانشان می افکند،به تو محتاجند.
بیش از همه وقت،جهل از یک سو به اسارت و ذلت شان کشانده وغرب از سویی دیگر به اسارت
پنهان و ذلت تازه شان می کشاند و از خویش و از تو بیگانه شان می سازد،
آنان را از استحمار کهنه و نو،از بندگی سنتهای پوسیده و دعوتهای عفن ، از ملعبه ی تعصب قدیم
و تفنن جدید به نیروی فریادهایی که بر سر یک شهر،
شهر قساوت و وحشت می کوبیدی و پایه های یک قصر،قصر جنایت و قدرت را می لرزاندی،
برآشوب، تا بر خویش بر آشوبند و تاروپود این پرده های عنکبوت فریب را بردرند وتا در برابر
این طوفان بر باد دهنده ای که به وزیدن آغاز کرده است ایستادن را بیاموزند و این ماشین
هولناکی که از او یک بازیچه ی جدید می سازد، باز برای استحمار جدید، برای اغفال جدید، برای
پر کردن ایام فراغت و برای بلعیدن حریصانه ی آنچه سرمایه داری به بازار می آورد و
برای لذت بخشیدن به هوس های کثیف بورژوازی و برای شورآفریدن به تالارها و خلوت های
بی شعور و بی روح اشرافیت جدید و برای سرگرمی زتدگی پوچ و بی هدف و سرد جامعه ی
رفاه، در هم بشکند.
و خود را از حرم های اسارت قدیم و بازارهای بی حرمت جدید به امامت تو نجات بخشند !!
ای زبان علی در کام ! ای رسالت حسین بر دوش ! ای که از کربلا می آیی و پیام شهیدان را در میان
هیاهوی همیشگی غداره بندان و جلادان، همچنان به گوش تاریخ می رسانی !
زینب، با ما سخن بگو...
مگو که بر شما چه گذشت. مگو که در آن صحرای سرخ چه دیدی. مگو که جنایت آنجا تا به کجا رسید.
مگو که خداوند آنجا عزیزترین و پرشکوه ترین ارزشها و عظمت هایی را که آفریده است، یکجا در
ساحل فرات وبر روی ریگزارهای تفتیده ی بیابان تف، چگونه به نمایش آورد و بر فرشتگانش عرضه
کرد و بر انسان، تا بدانند که چرا می بایست بر آدم سجده کنند.
آری زینب، مگو که در آنجا بر شما چه رفت، مگو که دشمنانتان چه کردند و دوستانتان چه کردند.
آری ای پیامبر انقلاب حسین ! ما می دانیم . ما همه را از تو شنیده ایم .تو پیام کربلا را ، پیام شهیدان را
به درستی گذارده ای، تو شهیدی هستی که از خون خویش کلمه می سازی .همچون برادرت که با قطره
قطره ی خون خویش سخن می گوید .
آری ای پیامبر انقلاب حسین ! ما می دانیم .
اما بگو ای خواهر ؟؟ بگو که ما چه کنیم ؟؟؟؟لحظه ای بنگر که ما چه می کشیم .
دمی به ما گوش کن تا مصائب خویش را با توبازگوییم. با تو ای خواهر مهربان !
این تو هستی که باید بر ما بگریی، نه ما بر تو. !!!
با تو ای خواهر مهربان !ای رسول امین برادر، که از کربلا می آیی و در طول تاریخ بر همه ی
نسلها می گذری و پیام شهیدان را می رسانی.
ای که از باغ های سرخ شهادت می آیی . ای زینب!
ای که بوی گلهای نوشکفته ی آن دیار را به دامن داری .
ای دختر علی، ای زن، ای خواهر، ای که قافله سالار کاروان اسیرانی !!
ما را نیز در پی این قافله با خود ببر.
و اما تو ای حسین .
با تو چه بگویم ؟؟؟
"شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل"
و تو ای چراغ راه ! ای کشتی رهایی !
ای خونی که از آن نقطه ی صحرا جاودان می تپی و می جوشی و بر بستر زمان جاری هستی و بر همه ی
نسلها می گذری و هر سرزمین حاصلخیزی را سیراب خون می کنی و هر بذر شایسته ای را در زیر خاک
می شکافی و می شکوفانی و هر نهال تشنه ای  را به برگ و بار حیات و خرمی می نشانی.
ای آموزگار بزرگ شهادت !
برقی از آن نور را بر این شبستان سیاه و نومید ما بیفکن.
قطره ای از آن خون را در بستر خشکیده و نیم مرده ی ما جاری ساز.
و تفی از آتش آن صحرای آتشخیز را به این زمستان سرد و فسرده ی ما ببخش.
ای که مرگ سرخ را برگزیده ای تا عاشقانت را از مرگ سیاه برهانی، تا با هر قطره ی خونت ملتی را
حیات بخشی و تاریخی را به تپش آری و کالبد مرده و فسرده ی عصری را گرم کنی و بدان جوشش و
خروش زندگی و عشق و امید دهی ...
ایمان ما، ملت ما، تاریخ فردای ما، کالبد زمان ما، به تو و خون تو محتاج است .....
دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب نیایش


+ نوشته شده در پنج شنبه 87/8/9ساعت 4:7 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


شریعتی آرزوی نفس کشیدن در آزادی را داشت

این گفتگو در تاریخ 28/3/1386 در روزنامه اعتماد ملی منتشر شد. دکتر محمد مهدی جعفری اکنون استاد دانشگاه شیراز است.



پاسخ دکتر سیدمحمدمهدی جعفری به منتقدین شریعتی:
شریعتی آرزوی نفس کشیدن در آزادی را داشت - محمد علی کامفیروزی
--------------------------------------------------------------------------------
دکتر سیدمحمدمهدی جعفری جدای از اینکه استاد دانشگاه شیراز است، به نوعی از موسسین انجمن اسلا‌می دانشگاه شیراز به حساب می‌آید و ارتباطات نزدیکی را با دکتر شریعتی داشته است. مولف کتاب <پرتوی از نهج البلا‌غه>، انتقادات رایج این روزها بر شریعتی را نه از روی بی‌طرفی و تبیین دیدگاه‌های وی، بلکه از سر تقابل و تلا‌ش برای کم‌رنگ کردن‌اندیشه‌های دکتر می‌داند. آنچه در زیر می‌آید، مصاحبه‌ای است با دکتر جعفری که در آن با نگاهی خاص به موضوع <نقد شریعتی> پرداخته شده است.
شخصیت شریعتی در گذر این سال‌ها، همیشه محل نقد بسیاری بوده است و اینگونه انتقادات، عموما از دیدگاه‌های ناهمگون با هم نیز مطرح شده است، همان‌طور که تعریف و تمجیدها از دکتر، مختص به دسته خاصی از متفکرین نبوده و نیست. می‌خواستم بحث را از همین نقطه شروع کنیم؛ جناب دکتر نقد شریعتی را تا چه حد مفید می‌دانید؟
در تاریخ بشری هیچ انسانی نبوده که قابل نقد نباشد، حتی در عقاید ما شیعیان که 14 نفر را معصوم می‌دانیم، خود معصومین تاکید خاصی روی <نصیحت> داشته‌اند؛ نصیحت در اصطلا‌ح آن روز به معنای انتقاد خیرخواهانه بوده است. اگر با این نگاه به موضوع بنگریم، صرف نقد و انتقاد، نه‌تنها باعث ضعف انسان نیست، بلکه موجبات تکامل وی را فراهم می‌کند، زیرا هر فردی در شرایط خاصی قرار داشته و ساخته همان شرایط و عوامل خاص نیز می‌باشد. از این جهت انسان‌ها قالبی نیستند که بتوان در موردشان گفت که می‌بایستی بدین شکل باشند و یا به این چیز فکر کنند و یا بدین ترتیب رفتار نمایند تا قابل انتقاد باشند یا نباشند.
اصولا‌ نقد، امری بسیار طبیعی و مفید و باارزش است، البته به شرطی که به همان معنای ابتدای بحث (یعنی نصیحت و نقد خیرخواهانه) به کار گرفته شود، نه اینکه به دنبال مچ‌گیری و یا مردود دانستن چیزی پیش از بیان کمبودها و ایراداتش باشیم. ‌
موضع شخص دکتر شریعتی در قبال انتقاداتی که می‌شد، چه بود؟
اتفاقا او در زمان حیات خودش از نقد استقبال می‌کرد.بعد از حیاتش هم طرفدارانش حق ندارند که نقدی را رد کنند و یا به دیده خاصی به انتقادات بنگرند، اما آنچه بعد از درگذشت دکتر شریعتی اتفاق افتاد، افراط و تفریط هر دو طرف درباره وی بود؛ از یک سو عده‌ای از دکتر شریعتی بت می‌ساختند و از سوی دیگر عده‌ای او را مشرک می‌دانستند. در این فضای آشفته و پر سروصدا، تعدادی از دوستان می‌دیدند که طرح نقد دکتر با این شرایط تنها به معنای ترور شخصیت وی است؛ یعنی شرایط، اقتضای یک نقد عالمانه که هم موجب اصلا‌ح اشتباهات دکتر شریعتی بشود و هم باعث آشنایی علا‌قه‌مندان با افکار وی گردد را نداشت. به همین دلیل است که من بارها گفته‌ام که اگر یک محیط علمی و سالم و دانشگاهی با لحاظ بی‌طرفی در این قضیه پا پیش می‌گذاشت، هم نقدکننده و هم نقدشونده باید از آن استقبال می‌کردند.
گفتید در زمان حیات، مواجهه شخص دکتر با انتقادات بسیار مثبت بود، مبنای سخن شما چیست؟
رفتار شخصی او. ببینید در زمان خود دکتر شریعتی، در ضمن کسانی که حمله‌های غیرمنصفانه‌ای به او می‌کردند، یک نفر طلبه که گویی امام جماعت مسجدی در یافت‌آباد بود، با امضای دانشجو به دکتر انتقاد می‌کرد. دکتر از این انتقادات (که یا به وسیله نامه خصوصی برای وی ارسال می‌شد و یا به صورت عمومی منتشر می‌گشت)، بسیار استقبال می‌کرد و می‌گفت این فرد خواستار روشن شدن حقیقت است و من دست او را هم می‌بوسم و جوابش را هم می‌دهم و اتفاقا به طور خصوصی و عمومی هم این کار را کرد و بعدها معلوم شد که این شخص، یک طلبه با انصاف بوده است.
آیا بعد از فوتدکتر نقد منصفانه‌ای انجام گرفت؟
نقد منصفانه و از روی بی‌طرفی، همان نقد معروف شهید بهشتی است که جریانش به چاپ رسیده است.
گویا ماجرا از این قرار بود که در مدرسه حقانی بعضی از طلا‌ب، طرفدار دکتر شریعتی بوده و افکار او را در همان مدرسه مطالعه و ترویج می‌کردند. استادشان آقای مصباح یزدی با ترویج افکار دکتر در بین طلا‌ب مدرسه مخالفت می‌کند و رئیس آن زمان مدرسه (شهید قدوسی) شرط می‌گذارد که یا باید رضایت آقای مصباح را جلب کنید و یا من این مدرسه را تعطیل می‌کنم. شهید شاهچراغی می‌گفت چون ما نه می‌توانستیم نظر آقای مصباح را جلب کنیم و نه حاضر بودیم دست از طرفداری از دکتر شریعتی برداریم، به داوری نزد شهید بهشتی رفتیم و از ایشان خواستیم که در بین ما داوری کند و شهید بهشتی هم در پاسخ گفت که من برخی از افکار دکتر را می‌دانم و آثارش را خوانده‌ام، اما نه می‌دانم که اشکال آقای مصباح چیست و نه از نظر شما اطلا‌عی دارم، پس شما نظر خود را به من بدهید و من نیز نظر آقای مصباح را جویا می‌شوم و در یک فاصله مناسبی بین شما داوری می‌کنم. آن مرحوم به من می‌گفت که ما نظرمان را دادیم و آقای مصباح هم گفت و بعد از مدتی که در مشهد همه جمع بودیم، شهید بهشتی ما را دعوت کرد که بیایید تا نظر خودم را بگویم. آقای شاهچراغی می‌گوید شهید بهشتی در دو سخنرانی که ضبط هم شده است، نظرشان را بیان کردند. گویا ایرادات آقای مصباح بر این مبنا بوده که دکتر شریعتی معتقد به ختم نبوت نیست و به گونه‌ای ضمنی هم خودش ادعای نبوت دارد و یکی دو مورد دیگر که شهید بهشتی طی اعلا‌م نظر شخصی‌اش، این ایرادات را رد کرده و می‌گوید اینگونه نیست که آقای مصباح ادعا می‌کند و من با خواندن آثار دکتر بدین نتیجه رسیدم که نه‌تنها وی معتقد به ختم نبوت است، بلکه هیچ‌گونه ادعای ضمنی یا صریح بر نبوت ندارد، بلکه معتقد به رسالت خویش است که هر انسانی باید اینگونه باشد. در یکی دو مورد دیگر هم شهید بهشتی نظر دکتر را تایید کرده اما رو به طلا‌ب مدرسه می‌کند و می‌گوید به هر حال آقای مصباح، استاد شماست و شما باید نظر ایشان را جلب کرده و نوع برخوردهایتان علمی باشد. شهید شاهچراغی می‌گفت ما از این بابت خیلی خوشحال شدیم؛ چون از طرفی شهید بهشتی به نفع ما رای داده بود و از طرف دیگر نه مدرسه تعطیل شد و نه دیگر لا‌زم بود از طرفداری از دکتر شریعتی دست بکشیم.
اگر موافق باشید وارد انتقادات رایجی که بر دکتر می‌شد و می‌شود بشویم؛ تناقض‌گویی‌های دکتر شریعتی را چگونه تحلیل می‌کنید؟
بله موافقم! اینکه ادعا می‌شود در آثار دکتر شریعتی تناقض‌گویی‌هایی وجود دارد، از دو دید قابل بررسی است؛ اول اینکه خود دکتر معتقد به بعضی از اینها بود و وقتی هم از او می‌پرسیدند که چرا صحبت‌هایت را تکرار می‌کنی، می‌گفت که من هربار که سخنرانی می‌کنم، فکر می‌کنم که آخرین فرصتی است که در اختیار دارم و از این جهت است که چیزی را که در ذهن دارم و لا‌زم می‌دانم، به زبان می‌آورم تا اگر خدا فرصتی دیگر را در اختیارم گذاشت، همان مطالب را گرفته و تجزیه و تحلیل کنم و بخشی از آن را به گونه‌ای مشروح‌تر بیان کنم.
مطلب دوم این است که من به شخصه تا جایی که بررسی کردم (و ادعا هم ندارم که این بررسی جامع و کامل بوده است)، به این نتیجه رسیده ام که پارادوکسی (تناقض‌نمایی) که به نظر می‌رسد در سخنان دکتر دیده می‌شود، مربوط به شرایط مختلفی بوده که وی در آن سخنرانی کرده است؛ بدین معنا که دکتر شریعتی در شرایطی خاص، نکاتی را مطرح می‌کرده که با تغییر آن شرایط در محیط و زمان و محفلی دیگر، ناچار به طرح نکاتی متفاوت می‌شده است که این بعضا موجبات ایجاد یک چنین تناقض‌نمایی را در آثار وی به وجود آورده است.
او می‌گفت وقتی من با روشنفکران روبه رو می‌شوم، به آنها سخت انتقاد می‌کنم و هنگامی که با روحانیون مواجه می‌گردم، ایشان را به شدت مورد انتقاد قرار می‌دهم و این گونه نیست که پیش روحانیون از روشنفکران انتقاد کنم و یا برعکس، بلکه می‌خواهم نقاط ضعف هر کسی را با خودش در میان بگذارم تا برای اصلا‌ح آن گامی برداشته باشم.
شما این تناقضات را محدود به پاره‌ای موارد جزئی می‌کنید. به نظرتان آیا واقعا در همین حد است؟
بله! اینکه می‌گویم این مباحث اصولی نیست به این دلیل است که بعد از فوت دکتر شریعتی هم جلسه‌ای در منزل آقای همایون (موسس حسینیه ارشاد) و به دعوت آقای میناچی تشکیل شد که در آن به غیر از من آقای مهندس بازرگان، دکتر سحابی، شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید مطهری، شهید مفتح و استاد محمدرضا حکیمی حضور داشتند، البته استاد شریعتی هم بودند. در آنجا آقای میناچی گفت که ما شنیدیم دکتر شریعتی وصیتی به آقای حکیمی کرده تا آثار وی را اصلا‌ح کند و اکنون اینجا جمع شده‌ایم که از آقای حکیمی بخواهیم اگر چنین وصیتی در اختیار دارند، انجام دهند. استاد حکیمی هم با تایید این حرف گفت که این کار را انجام خواهد داد، البته به این شرط که <من> هم با ایشان همکاری کنم و من نیز با کمال میل پذیرفتم. مرحوم باهنر (که موسس دفتر نشر فرهنگ اسلا‌می بود) دو اتاق به همراه وسایل و لوازم مورد نیاز در اختیار ما گذاشت و من و آقای قدسی مشهدی (که شاعر بود و اهل مشهد)، در اختیار آقای حکیمی قرار گرفتیم. آثار دکتر را (چه خطی‌ها و چاپ شده‌ها و یا ماشین شده‌ها) استخراج کردیم و در اختیار آقای حکیمی گذاشتیم. بعد از پنج، شش ماه که آقای حکیمی هیچ اقدامی نکرد و چیزی به ما ارائه نداد، من از ایشان پرسیدم که شما در این مدت چه کردید و او هم در پاسخ گفت من چیزی ندیدم تا بخواهم اصلا‌ح کنم. این جریان گذشت تا اینکه در سال 79 در دانشگاه مشهد، کنگره‌ای تحت عنوان <بازشناسی‌اندیشه دکتر شریعتی> تشکیل شد که من در آنجا عضو کمیته علمی کنگره بودم و از من خواسته شد که این وصیتنامه را از آقای حکیمی بگیرم تا منتشر شود. به آقای حکیمی مراجعه کردم و ایشان هم با حسن‌ظنی که نسبت به من داشت، هم کپی وصیتنامه و هم پاک‌نویس شده آن با دست خط خودش را روی کاغذ دیگری به من داد و تاکید کرد اگر تا به حال این وصیتنامه را به کسی نداده‌ام، تنها به این دلیل بوده که بیش از یک صفحه از کل دو صفحه آن، تعریف دکتر شریعتی از من بوده است و من می‌ترسیدم آن را منتشر کنم و فکر کنند که خواسته‌ام آنچه را دکتر درباره خودم گفته، به اطلا‌ع مردم برسد و من از این قضیه به شدت پرهیز داشتم، اما حالا‌ که شما اصرار می‌کنید و بنا دارید در کنگره‌ای علمی آن را منتشرش نمایید، در اختیارتان می‌گذارم. همانجا بود که گفتم آقای حکیمی من همه جا تعریف کرده‌ام که شما بعد از شش ماه گفته‌اید من ایرادی در آثار دکتر شریعتی ندیده‌ام که بخواهم اصلا‌ح کنم. استاد حکیمی در پاسخ گفت اگر خواستید در جایی نقل کنید، عینا این جمله را بگویید که: <حکیمی گفت من ایرادی که شخصیت شکن باشد، در آثار دکتر شریعتی ندیدم.> ‌
به نظر من توضیح صحبت آقای حکیمی این است که آن چنان ایراد ایدئولوژیک و یا علمی که دکتر شریعتی از روی نادانی یا عناد یا طرز تفکری خاص آن را بیان داشته باشد، در آثار وی نیست، بلکه اگر ایرادی وجود دارد مثلا‌ اشتباه در اسم یا تاریخ یا عبارتی است که آن هم شخصیت‌شکن نیست؛ یعنی وجود این ایرادها باعث نمی‌شود که بگویند دکتر با آن طرز تفکرش (که عده‌ای هم طرفدار دارد)، نباید چنین اشتباهی می‌کرد. از این جهت من معتقدم چنان تناقضی در آثار دکتر وجود ندارد.
به سراغ دیگر انتقادات برویم؛ ایدئولوژیک کردن دین. نظر شما چیست؟
بزرگترین ایرادی که دکتر سروش از دکتر شریعتی می‌گیرد، همین است. ایشان معتقد بود فربه‌تر از ایدئولوژی، مسائلی است که بایستی مورد توجه قرار می‌گرفته، اما دکتر شریعتی آنها را مدنظر قرار نداده و دین را به صورتی ایدئولوژیک در آورده است. وقتی چنین شود، دین در چارچوبی معین محدود می‌گردد و نتیجه قطعی چنین چیزی (که ناخواسته هم بوده است)، بروز یک نوع فاشیسم در طرز تفکر و رفتار اجتماعی است. در این خصوص ما بارها خدمت دکتر سروش گفته‌ایم و نوشته‌ایم که منظور دکتر شریعتی از ایدئولوژی، آن ایدئولوژی آلمانی که مورد توجه مارکس و هگل بوده، نیست، بلکه وی مجموعه اندیشه‌ها را به دو بخش تقسیم می‌کرد؛ یکی جهان‌بینی و دیگری ایدئولوژی، حقایق ثابتی را که در جهان آفرینش وجود دارد و هر کسی طرز تفکر و مذهب و آیین‌اش را از آن می‌گیرد (یعنی با نگرشی که به جهان آفرینش دارد)، جهان‌بینی می‌نامید و می‌گفت ما دارای جهان‌بینی توحیدی هستیم؛ یعنی معتقدیم که خدای واحد جهان را آفریده و همه جهان نیز بر اساس همین توحید است، که چندین درس اسلا‌م شناسی وی در همین مورد است و شاید قسمت اصلی گفته‌هایش درباره جهان‌بینی را نیز به جهان بینی دینی اختصاص داده است (که خب کسی مخالفتی با این ندارد) اما در اینجا به این نقطه می‌رسید که هر کسی روش و مکتب و نوع رفتار اجتماعی‌اش را بر اساس جهان‌بینی خودش تنظیم می‌کند که نام ایدئولوژی را بر آن می‌گذاشت.
ببینید دین در طول تاریخ دارای اصولی کلی و واحد بوده و هست که مشتمل بر توحید، نبوت و معاد می‌باشد، این اصول همیشه یکسان بوده و تغییر و تحولی پیدا نکرده است. مثلا‌ هیچ پیامبری نبوده که بگوید خدا پنج تاست و بعد این مساله به تدریج به توحید اسلا‌م ختم شود. همه پیامبران از همان ابتدا تاکید داشتند خدا یکی است و ما فرستاده و مبعوث اوییم و نهایت کار انسان هم قیامت است؛ این امور مشترک، بین همه پیامبران (از آدم تا خاتم) بوده است. اما احکامی که در اجتماع به اجرا درمی‌آید (روابط اجتماعی، تعلیم و تربیت، نماز، روزه و...) و در مذهب اصطلا‌حا شریعت نامیده می‌شود (که به معنای راه و روش است)، همان ایدئولوژی به تعبیر دکتر شریعتی است.
به هر حال این مساله قابل قبول است که هر کلمه ای بار معنایی خاصی داشته باشد.
بله! حالا‌ ممکن است بگوییم دکتر آن را غلط به کار برده، اما منظور دکتر همان است که عرض کردم.
به عنوان آخرین بحث به آزادی و دموکراسی از دیدگاه دکتر بپردازیم؛ <دموکراسی توده‌ای> این مساله از نگاه شما چگونه قابل بررسی است؟
بله! آنچه که پاره‌ای از دوستان روشنفکر مذهبی ما از آثار دکتر ایراد می‌گیرند، بیشتر با نظر به کتاب امت و امامت است. ‌
ابتدا باید به بررسی شرایط اجتماع پیرامونی پیامبر به هنگام ظهور بپردازیم؛ در جامعه زمان پیامبر تنها قانون حاکم، قانون قبیله بود و نه چیز دیگری. در آن شرایط اساسا نمی‌شد چیزی از سیاست و حکومت گفت، چه رسد به اینکه خواسته باشیم از انواع، اقسام و لوازم آن حرفی بزنیم. در جامعه زمان ظهور پیامبر، تنها چیزی که وجود دارد قبیله است و شیخ قبیله؛ شیخ قبیله هم حاکم است، هم قاضی، هم فرمانده لشکر و اقتصاد و آداب و رسوم و سنت‌های قبیله را هم در دست دارد. از ویژگی‌های بارز نظام قبیله، بسته بودن آن و لا‌یتغیر بودن سنت‌هایش است. اگر کسی بخواهد از سنت‌ها سرپیچی کند، مطرود قبیله است و یا حتی قربانی می‌شود. حال پیامبر با اعلا‌م نبوت خویش و ارائه اسلا‌م و بعدها هجرتی که انجام داد، درست برخلا‌ف قبیله پیش رفت. قبیله یک نهاد ایستا بود و هجرت یک حرکت پویا برای درهم شکستن آن چارچوب ایستا و خشک و به حرکت درآوردن انسان در مسیر تاریخی خودش. از این جهت است که دکتر معتقد بود اسلا‌م برنامه‌ای برای رهبری بشر داشت که کاملا‌ بر دموکراسی پایه‌گذاری شده بود. اما پیامبر شرایط خاص آن هنگام را در نظر داشت و از این روست که مرحوم شریعتی می‌گوید اگر دموکراسی به معنای واقعی در آن روز به اجرا درمی‌آمد، جامعه دچار هرج و مرج می‌شد و متلا‌شی می‌گردید و اصلا‌ چیزی با عنوان <جامعه> باقی نمی‌ماند.
با این تفاسیر شریعتی معتقد است پیامبر در این حال یک کار مرحله‌ای را با در پیش گرفتن <دموکراسی ارشادی یا متعهد> انجام داده است. دکتر می‌گفت مردم باید خود سرنوشت خویشتن را اداره کنند و آینده خود را به دست بگیرند، اما به تدریج و با آموزش‌هایی که باید به آنها در طول 12 نسل داده می‌شد تا این امر به عنوان یک فرهنگ در میان مردم پذیرفته شود. به هر روی بعد از فوت پیامبر، عده‌ای یک اصل دموکراتیک به نام <شورا> را (که در قرآن هم بر آن تاکید شده بود)، مطرح کردند و با سوءاستفاده از آن، دوباره همان مباحث قبیله‌ای (اوس و خزرج و قریش) را زنده نمودند و بدان دامن زدند و مانع پیگیری آن روند شدند.
جدای از این بحث خاص دکتر شریعتی در کتاب امت و امامت، در بررسی سایر آثار وی، به وضوح می‌بینیم که او پیوسته به دنبال آزادی و دموکراسی است و حتی می‌گوید آرزوی تنها یک لحظه نفس کشیدن در آزادی را دارم. اصلا‌ هجرت دکتر برای ایجاد محیطی بود که در آن یک جمع مهاجرنشینی ایجاد شود و او بتواند اصول موردنظر خود را به اجرا درآورد، که البته اجل مهلت نداد.

منبع :اعتماد ملی


+ نوشته شده در دوشنبه 87/7/29ساعت 11:51 صبح توسط سهیل نظرات ( ) |


<   <<   11   12