سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

روزی که بی تو میگذرد، روز محشر است...

عشق در سودای شادی خود نیست
و هیچ پروای غم خویش ندارد
بلکه تمامی دل در گرو شادی دیگری نهاده
و در میان دوزخ نومیدی، بهشت می آفریند..
این نغمه را پاره ای از خاک سرود که لگد کوب گاو و گاو آهن بود..
اما پاره سنگی از جویبار آواز برآورد و این ترانه به پاسخ برخواند:
عشق جز در سودای خویش نیست
برای شادی خویش دیگری را در بند میکشد
و از رنج دیگری شاد میشود
و در میان بهشت دوزخ می آفریند..
ویلیام بلیک..
شاید تنها کاری که آدمها بلدند، زخم زدن باشد، رنجاندن..و چه خوب به وظیفه شان عمل میکنند..
نباید ازشان رنجید، تنهایند، گناهی ندارند...حتی اگر نخواهند، حتی اگر مهربان باشند، همین که نزدیکت میشوند،... زخمی ات  میکنند.. و تو تنها و بی پناه، غریب و بی کس.. باید امیدشان بدهی، آغوشت را مامن دردهایشان کنی و به نجوا در گوشهایشان بخوانی که نترس، که تو تنها نیستی، که من هستم که دستهایم هم هست که چشمهایم، تمام امیدم، آرزویم، ایمانم، عشقم،آغوشم...
شکستهایم به من آموختند که ساده عشق بورزم، که بی چشمداشت بخواهمش، که عشق ورزیدن پاداشی ندارد.. که اگر پاداشی باشد جز درد و اندوه و اشک و حسرت نیست...
که شاید تو تنها برای این اینجایی که ببینی امدن آدمها را و بعد از رفتنشان زخمها را تک تک بشماری.. که تنها بمانی با این بدن مجروح و قلب زخمی، در سلولی که زندگی نام نهاده ای...
اگر انسانها برای هم حرمت قائل باشند، اگر واقعا از صمیم قلب بخواهند دیگری را..هرگز اویی را که دوستش دارند.. ناراحت نمیکنند...رنجش نمیدهند..گریانش نمیکنند...
انتظار ..شاید سخت ترین کار دنیاست.. آنهم برای کسی که بیتاب است و به اویی که صمیمانه دوستش دارد نیاز دارد..
اویی که شاید هرگز نیاید، شاید دیگر نخواهدش، اویی که شاید حالا دستهایش گرما بخش سردی دستهای دیگری باشد..
چه میشود کرد؟؟؟ دنیا اینجوری است..
باید اویی را که دوستش داری بسپری به دستان مهربان خداوند.. به آغوش پر از مهر پروردگار... که ای خدایی که مهربانی و راز دل ما میدانی.. مراقبش باش..بنوازش، در دریای رحمتت غوطه ورش کن.. که او دوست من است، خویشاوندم است..روزی آغوشش مرهم دردهایم بود و دستهایش گرمابخش وجودم.. حالا که نیست چه باک..تو که هستی.. و مهربانیهایت..و رحمتت و ایمانت...

پس نوشت: از سعدی یاری طلبیدم و عاشقانه هایش..
دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگ است
ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ است
برادران طریقت نصیحتم مکنید
که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگ است
...بکش چنان که تو دانی که بی مشاهده ات
فراخنای جهان بر وجود ما تنگ است...


+ نوشته شده در پنج شنبه 89/3/20ساعت 11:29 عصر توسط لئون نظرات ( ) |


بازشناسی هویت ایرانی_اسلامی

راستش من و آقا سهیل تصمیم گرفتیم از این بعد تو این وبلاگ فضایی فراهم کنیم که بتونیم با رفقا کتابهایی رو که خوندیم به اشتراک بگذاریم.
یه بخش آزمایشی جدیدم به اسم کتابهای درخواستی افتتاح کردیم که دوستان می تونن از طریقش کتابهایی که نیاز دارند رو به ما معرفی کنند و ما هم درحد توانمون برای دانلود در اختیارشون بزاریم.
کتابی که امروز برا معرفی کردن انتخاب کردم یه اثر زیبا و به یاد ماندنی از دکتر علی شریعتیه:

بازشناسی هویت ایرانی اسلامی

کتاب باز شناسی هویت ایرانی و اسلامی دارای پنج پخش به شرح زیر است:
1-تاریخ ایران اسلامی تا صفویه
2-بازگشت به خویش
3-تولد دوباره اسلام
4-دریغ ها
5-ضمیمه ها( که دارای دو بخش است)
الف-تشیع
ب-ممالک همجوار
بزرگترین بیماری در یک اندیشه، عوام زدگی و مظهر عوام زدگی، تعصب شدید است که باعث میشود که ابزار تبدیل به هدف بشود و هدف از بین برود.

دیکتاتوری و آزادی، از اینجا ناشی نمی شود که یک مکتب خود را حق می شمارد یا ناحق، بلکه از اینجا ناشی می شود که آیا حق انتخاب را برای دیگران قائل است یا قائل نیست. باید بین دعوت همه به اسلام با تحمیل اسلام بر همگان تفاوت قائل شد.
تحمیل اسلام بر همه کاری است که پیش از همه، قرآن خود، آنرا نفی کرده است:
لا اکراه فی الدین، قد تبین الرشد من القی
اجبار و فشاری در دین نیست، رشد از غی باز شناخته شده است
در این ایه فشار و اکراه، یا دیکتاتوری مذهبی به صراحت نفی شده است.

قابل مطالعه و پر معنی است که فقهای خشک و قضات دستگاه خلافت، روشنفکران آزاده ای را که به قشریات مذهبی و ظواهر رسمی و عامیانه و دیکته شده ی مذهبی پای بند نبودند و یا دارای عصیانهای فکری فلسفی بودند و یا افکار مذهبی آزادانه ای داشتند و یا کسانی را که می خواستند به این جناح فکری متهم کنند، عموما زندیق می خواندند.

پیش از اسلام سبز رنگ مزرعه بود و آبی رنگ آسمان و آفتابی رنگ طلا و خاکستر و نقره... و پس از اسلام سبز رنگ شعار محبت علی شد و رنگ نخلستانهای خرم علی شد و آبی رنگ دوست داشتن شد و آفتاب رنگ عشق شد و خاکستری رنگ میعادگاه با دوست شد.

اسلام معجزه اش کتاب است و زیبایی سخنش، و عرب اصلا خط نداشت و یک صفحه کتاب نداشت. اسلام قلم را عزیزترین هدیه ی دینی و خدایی می داند و آنرا حلقه ی مقدس پیوندی زیبا و بزرگ و راستین و بدان سوگند یاد می کند و مریم را که با روح القدس ازدواج میکند و با کلمه مادر میشود می ستاید و عرب اینها را چه میفهمد؟
او دنیایش دنیای شمشیر است و غارت و برده و شتر و بتهای خمیری و خرمائی و سنگی، اسلام پیام نور دارد و گرما و صداقت و ایمان و عشق بزرگ و طواف کعبه و ذبح اسماعیل و عرب آرزویش اینها نیست.
او کعبه را هم که میستاید و آباد نگه می دارد نه برای کعبه است و نور خدا. برای رونق مکه است و رواج بازار تجارت و سیادت قریش.
اسلام اینها را میدانست و تاریخ نیز آنرا نشان داد و نشان داد که اسلام در میان عرب ظاهر شد و پیامبر اسلام عرب را به خویش خواند، اما هر جا از اسلام شناسی سخنی هست و فرهنگ غنی اسلام و تمدن درخشان و گرانبهای اسلام، در بیرون از عربستان است و در غیر عرب..

برای من که کتاب خیلی مفیدی بود، امیدوارم شما هم استفاده ی لازم رو ازش ببرید و در ضمن ما رو از نظرات راهگشاتون محروم نفرمایید.


+ نوشته شده در جمعه 88/12/14ساعت 7:2 عصر توسط لئون نظرات ( ) |


<      1   2   3