سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

تقیه آری،تقیه نه!

در تاریخ اسلام،از علی سخن گفتن و از فاطمه دم زدن آسان نبوده است."کمیت" شاعر مبارز این خانواده شگفت است که می گوید: " من پنجاه سال است که چوبه دارم را بر پشت خویش حمل می کنم" . یک "شاعر مسئول" ، شاعری که ، که از شعر،شمشیر جهاد می سازد.
و این سرگذشت همه زنان و مردانی بوده است که تاریخ این مذهب را نوشته اند، تاریخی که سطر سطر آن، هر کلمه آن، با خون شهیدی نگاشته شده است.
آن پیشگامان دلیر تشیع، این فلسفه جدیدی را که برای ما درست کرده اند نمی دانستند که:
" صبر کن خودش می آید و همه کارها را اصلاح می کند" ، " خودش باید بیاید و دین جدش را احیا کند" ، "از ما کاری جز تقیه و تحمل ساخته نیست".
ابن سکیت ادیب بزرگی بود، در زمره مجاهدان نبود، ادیب بود و زبانشناس و در دل، شیعه. متوکل عباسی، برای تعلیم فرزندانش، او را انتخاب کرد. اندک اندک بو برد که فرزندانش به علی و خاندانش گرایشی یافته اند.ماموران اطلاعاتش گفتند که:" شاید کار معلمشان باشد".
روزی، خلیفه، سرزده، وارد اطاق درس شد. نشست و ابن سکیت را بنواخت و تشویق و تطمیع و دلگرمیها و ابراز رضایت بسیار از پیشرفت فرزندانش.
در اثنا سخن، با لحنی طبیعی، پرسید: " فرزندان مرا چگونه میبینی؟"
ابن سکیت در پاسخ، از آنان ستایش بسیار کرد
خلیفه ناگهان پرسید:
" ابن سکیت،معتز و موید من نزد تو ارجمندترند یا حسن و حسین، فرزندان علی؟"
ابن سکیت باید انتخاب می کرد. اینجا دیگر تقیه پلیدی و خیانت است. در تشیع علوی، تقیه " دینی و دین آبایی" نبوده است، تقیه "تاکتیک" بوده است، تقیه برای " حفظ ایمان" است و نه مثل امروز " حفظ مومن" و آنجا که پای ایمان در میان است، تقیه حرام است، و لو بلغ ما بلغ!
تردید نکرد و با همان لحن طبیعی که متوکل سوال کرده بود، پاسخ گفت: " قنبر نوکر علی، هم از تو ارجمندتر است و هم از این دو فرزندت"!
متوکل فرمان داد زبان ابن سکیت را همانجا از پشت سرش بیرون آوردند!
این زبان ها بود که همچون تازیانه بر گرده جباران تاریخ فرود می آمدو اگر بنای " استبداد سیاسی" و " استثمار طبقاتی" و " استحمار مذهبی" فرو نریخت، رسوا شد و اگر "مغلوب" نشد، " محکوم" گردید و آرزوی عدالت و هوای آزادی و نیاز به برابری و اگاهی و رهبری انقلابی مردم و دشمنی با " نظام پیوسته زر و زور و زهد" در دلها نمرد و از یادها نرفت و این شعله مقدس، در معبر تاریخ، خاموش نشد و در وجدان توده، فراموش نگشت.
معلم شهید دکتر علی شریعتی


+ نوشته شده در پنج شنبه 89/7/8ساعت 1:8 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


شعری از چگوارا...

چگوارا
...شادی و امید...
به یاد می آورم
امید به آینده
اندوه آدمی را می شوید.
همه چیز
در حال تکامل است،
قاعده قصه همین است
حلاوت حیات و
ترانه هستی
همین است.
به یاد می آورم
انگار همین دیروز بود
آسمان هاوانا آبی بود
برای کارگران
از رهایی دربندماندگان سخن می گفتم.
حالا
اینجا
باران از سفر بازمانده
زمین، شسته
شوق، کامل
دامنه ها، سرسبز
و شادمانی
مشغول زری بافی لحظه به لحظه زندگی ست.
و این همه
زیر نورِ ولرم آفتاب و
آواز پرنده می گذرد.
شکوه آدمی
حلاوت حیات
ترانه هستی... !
هستی همین است و
قاعده قصه همین!
کلمه نجات
می توانستم شاعری باشم
نوحه سرای گذشته های مرده
گذشته های دور
گذشته های گیج.
اما تا کی... ؟
از امروز گفتن و
برای مردم سرودن
دشوار است،
و ما می خواهیم
از امروز و از اندوه آدمی بگوییم
و غفلتی عظیم
که آزادی را از شما ربوده است.
می توانستم شاعری باشم
بی درد، پرافاده، خودپسند،
پرده بردار پتیارگانی
که بر ستمدیدگان ترس خورده
حکومت می کنند.
می دانم!
گلوله را با کلمه می نویسند،
اما وقتی که از کلمات
شقی ترین گلوله ها را می سازند،
چاره چریکی چون من چیست؟
کلمات
راهگشای آگاهی آدمی ست
و ما نیز
سرانجام
بر سرِ معنای زندگی متحد خواهیم شد:
کلمه، کلمه نجات!
مردم
ترانه ای از این دست می طلبند.

ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا(چگوارا)


توضیح : موسیقی وبلاگ اثر ویکتور خارا
ویکتور خارا – گیتاریست ، شاعر ، آهنگساز وآواز خوان شیلیایی – از چهره های مبارز نهضت "مردمی" سالوادور آلنده – رهبر ورییس جمهوری شیلی– بود.
  پس ازکودتای سازمان جاسوسی "سیا"(سپتامبر1973) او را همراه پنج هزارتن ازجوانان مبارز آن کشور در استادیوم بزرگ سانتیاگو زندانی کردند.رییس زندان که سرودهای هیجان انگیز"خارا" راشنیده بود به هنرمند گرفتارنزدیک شد و از او پرسید آیاحاضر است برای دوستان گیتاربزند وسرود بخواند؟
  پاسخ ویکتورخارامثبت بود:
– البته که حاضرم !
 رییس زندان به یکی ازگروهبانان گفت : گیتارش رابیار!
گروهبان رفت وتبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور را با آن شکستند. آن گاه رییس زندان به طعنه گفت : خب ? بخوان! چرا معطلی؟
 ویکتور خارا درحالی که دستان خون ریزش را در آسمان حرکت می داد از هم زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آن گاه آواز پنج هزار دهان به خواندن "سرود وحدت" که ویکتور خارا تصنیف کرده بود دراستادیوم سانتیاگو طنین افکند :
مردمی یکدل ویکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد...
 هنوز سرود به پایان نرسیده بود که گروهبانان جسم نیمه جان ویکتور خارا رابه گلوله بستند.
برای دانلود آهنگ اینجا را کلیک کنید.


+ نوشته شده در یکشنبه 89/6/28ساعت 7:25 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


زن در نظام مصرفی،جنسیت بجای عشق

در جامعه ای که اصالت ازآن "تولید و مصرف" و "مصرف و تولید" اقتصادی است و تعقل نیز جز اقتصاد چیزی نمی فهمد،زن نه بعنوان موجودی خیال انگیز،مخاطب احساسات پاک،معشوق عشق های بسیار بزرگ،پیوند تقدس، مادر، همدم، کانون الهام، آینه صادقی در برابر خویشتن راستین مرد، بلکه بعنوان کالائی اقتصادی است که به میزان جاذبه جنسی اش، خرید و فروش می شود.سرمایه داری زن را چنان ساخت که به دو کار بیاید:یکی اینکه جامعه هنگام فراغت-فاصله دو کار- به سرنوشت اجتماعی، به استثمار شدنش، به آینده خشک و پوچ و بی هدفی که بورژوازی برایش ساخته است نیندیشد و نپرسد "چرا کار می کنم؟ " ، "چرا زندگی می کنیم؟ " ، " از طرف که و برای چه کسی اینهمه رنج می بریم؟".
زن، بعنوان ابزار سرگرمی و بعنوان تنها موجودی که جنسیت و سکسوالیته دارد، به کار گرفته شد، تا نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر،در لحظات فراغت، به اندیشه های ضد طبقاتی و ضد سرمایه داری بپردازند، و به کار گرفته شد که تمامی خلا و حفره های زندگی اجتماعی را پر کند.و هنر به شدت دست به کار شد تا بر اساس سفارش سرمایه داری و بورژوازی سرمایه هنر را- که همیشه  زیبایی و روح و احساس و عشق بود- به "سکس" تبدیل کند. و فرویدیسم بازاری و سکس پرستی بسیار پست مبتذل را بعنوان فلسفه علمی و زیر بنای انسان روشن آگاه روز، و رئالیسم  و واقعیت گرایی درآوردو آنهمه خیالات و شعر ها و احساسات ایده آلیستی را پوچ و سکسوالسته را مایه هنر جدید معرفی کند.
این است که می بینیم یکباره نقاشی، شعر، سینما، تاتر، داستان، داستان،نوول، نمایشنامه...بر محور "سکسوالیته" به گردش در می آیند.دیگر اینکه، سرمایه داری برای تشویق انسان ها به مصرف بیشتر و برای اینکه خلق را به خود بیشتر نیازمند کند و مقدار مصرف و تولید را بالا ببرد، زن را بعنوان موجودی که فقط سکسوالیته دارد- وجز این هیچ، یعنی موجودی یک بعدی- به کار گرفت.در آگهی ها و تبلیغاتش نشاند، تا ارزش ها و احساسات مصنوعی ئی که لازم دارد در مردم به وجود آورد.زن را برای کشتن احساسهایی که منافعش را به خطر می اندازد و برای کشتن احساسات بزرگ و معنویت هایی که سرمایه داری را خرد می کند به کار گماست.
سکسوالیته به جای عشق نشست و زن، این "اسیر محبوب" قرون وسطی، بصورت یک "اسیر آزاد" قرون جدید در آمد.چنین بود که که زن در تاریخ و تمدن ها و مذاهب پیشرفته- که اگر یگانگی مطلق و صرفی با هنر نداشت، اما از نظر الهام و احساس و خصوصیات روحی، دارای مقام بسیار بزرگ و متعالی از جنس عشق و احساس و هنر بود- به شکل ابزاری درآمد برای استخدام در هدفهای اقتصادی و اجتماعی و تغییر تیپ جامعه ها و نابود کردن ارزشهای متعالی و اخلاقی و تبدیل کردن یک جامعه سنتی- یا معنوی و اخلاقی یا مذهبی- به جامعه مصرفی و پوچ، و برای تبدیل هنر- که تجلی الهی روح بشری بود- به ابزاری که با "سکسوالیته" در کار دگرگون کردن نوع انسان است.
معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "زن"


+ نوشته شده در جمعه 89/6/19ساعت 2:14 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


میعاد با هاجر...

در مسجدالحرام نباید هیچ کس دفن بشود؛مسجد خانه کسی نیست؛مسجدالحرام آنقدر عظیم است که ابراهیم نمی توانسته در آنجا دفن بشود؛هیچ پیامبری حق ندارد دفن شود؛اما کنار این خانه عظیمی که خانه خداست،یک هلالی است؛آنجا خانه هاجر است.هاجر کیست؟هاجر کنیز سارا است؛انسانی که در تاریخ بشر ضعیف شناخته شده،که زن است!و ضعیف تر شناخته شده،که کنیز است،و ضعیف ترین کنیز شناخته شده، که کنیز زن دیگری است!
بینش اجتماعی تاریخ را نگاه کنید!
و بعد همسرش او را به رضایت ساره گرفته،تنها به خاطر اینکه از او صاحب فرزندی بشود!یعنی انسانی عاری از همه فخرهای اجتماع بشری؛اما در آنجائی که ابراهیم حق ندارد و هیچ یک از پیغمبران حق ندارند دفن بشوند،هاجر آنجاست ،خانه اش است.
این چه جور سرباز گمنام انتخاب کردن این فرهنگ است؟!
...که به هر حال،حج عبارت است از:
هر سال و هر نسل،میعاد خدا، ابراهیم و مردم،
کجا؟کنار خانه یک کنیز،یک زن،هاجر.

معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "میعاد با ابراهیم"


+ نوشته شده در شنبه 89/6/13ساعت 11:40 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


اسلام،آری،اسلام،نه!

امام حسین وارد مکه میشود.
...و مردم مشغول طوافند.
...مشغول قربانی اند.
...مشغول انجام فرایض ابراهیمی اند.
...مشغول لبیک گفتن به دعوت خداوندی اند.
...اما حسین در وسط...
اعمال را ناتمام میگذارد و ندا میدهد:
"ای کسانی که طواف خانه میکنید و قربانی میکنید و به عرفات میرویدو در مشعر میخوابید و در منی، رمی جمره میکنید، و مقدس ترین عمل مذهبی تان را انجام میدهید، من بیرون می آیم هر کس مرگ مرا میپذیرد با من من بیرون بیاید...من این اعمال را تمام نمیکنم"
امام حسین میخواهد نشان دهد که در عین حال که کعبه محور همه ادیان بحق و یادبود اغاز و انجام این نهضت بزرگ و سنگ زیرین بنای اسلام است، گرچه مجموعه این اعمال یادآور مجموعه اعمال ابراهیم و هاجر و اسماعیل است، اما مجموعه این اعمال و این وظیفه و رسالت، اگر در جامعه ای انجام شود که جهت نداشته باشد و به وسیله کسانی انجام شود که رمز و مقصود و معنای حقیقی این اعمال را درک نمیکنند، فاقد ارزش است و برای همین هم هست که تا چنین شرایطی است من این اعمال را ادامه نمیدهم که وظیفه فوری تر و حیاتی تر دارم.وظیفه ای که حتی برای انجام عمل حج سه روز به تاخیر نمیتوانم انداخت.چرا؟این اعتقاد شیعه چقدر پر معنی است-نه تنها در اسلام بلکه در علم، در علم جامعه شناسی علم اجتماع- که در جامعه ای اگر امامت درست نباشد همه اعمال نادرست است."امامت" ملاک قبول همه عبادات است. چقدر علمی است این حرف! چرا؟ برای اینکه اگر جامعه رهبری درست نداشته باشد، اگر جامعه به راه خودش نرود و دور هم نشسته باشد، همه اعمالش بی ثمر است.نه تنها بی ثمراست بلکه به زیان خود عبادت و انسان و دین است.
جهاد چیست؟ و چه می شود؟
ابوذر معاویه را اذیت می کند، او میخواهد کاخ سبز بسازد و ابوذز هر روز می آید جلوی بناها و عمله ها و خارجی ها یقه اش را می گیرد و می گوید: " اگر این را از پول خودت می سازی، اسراف است و اگر از پول مردم می سازی خیانت است"
هر کاری می کند، ساکت نمی شود. ابوذر را می فرستد پیش عثمان، باز او هم ناراحت می شود. عثمان هم می خواهد گردنبند خانمش به اندازه ی ثلث مالیات آفریقا قیمت داشته باشد! ابوذر نمی گذارد. عثمان او را پیش معاویه می فرستد که :" تو یک کاری بکن! او هر کاری می کند، فوت و فن قلدری و زور و پول و... به خوردش نمی رود، بازپس می فرستد.
جهاد را پیش می آورد. چه کار بکند؟ مقدس ترین اصل در اسلام جهاد است! خون مجاهد! شمشیر مجاهد! خوب، قبرس سرزمین کفار است و ما الان با یک خیز، با یک حمله می توانیم یک فتح به نفع اسلام بکنیم و ندای لا اله الا الله را در سرزمین صلیب بلند کنیم!! به ابوبکر نوشتم اجازه نداد، حالا که اوضاع دست عثمان است و از خود ماست دیگر احتیاج به اجازه ندارد( او از ما اجازه می گیرد)!. می خواهیم این سرزمین را به نفع اسلام فتح کنیم، ابوذر، تو به جهاد برو! جهاد راه می اندازد، برای اینکه در این جهاد یقه ی خودش را از چنگ ابوذرها خلاص کند!!
من وقتی نگاه می کردم که( در غیبت امام جهاد درست نیست) خیلی از این حرف ناراحت می شدم. می گفتم ذلت مسلمانان در دور ه ی غیبت با این معنا و با این اعتقاد توجیه شده، در حالی که جهاد اگر از جامعه ای برود آن جامعه می پوسد. بعد وقتی تاریخ را نگاه کردم، دیدم جهاد وقتی جهتش عوض می شود، غارتگری و جنایت و فروختن نوامیس مردم می شود و کاری می شود که چنگیز می کند و کاری می شود که اشور بانی پال کرده و اسکندر کرده و جنایت آمیزتر از آنها اینکه، به حکم جهاد، مجاهدین!! مسلمان اموی، به اسپانیا رفتند: همان اول، کاری که کردند، قبل از اینکه مسجد بسازند، کاخ "دارالابکار" ساختند!! دختران خوشگل اسپانیا را آنجا می آوردند! بعد به جهاد می رفتند! جهاد اینطوری در می آید، حج هم آنطوری در می آید! نماز هم! همه چیز، با حفظ صورت اولی و حتی مجلل تر از آن، نه تنها به صورت انجماد و رکود، بلکه در جهت مخالف با اساس در می آید و حرکت می کند.
این است که دین، فکر و حقیقت، اگر جهتش را از دست بدهد، همه ی اصول و اعمال و معانی و وظایف و احکام نه تنها معنی خودشان را از دست میدهند،بلکه ضد خودشان معنی میگیرند، چنانچه جهاد،وقتی امامت نیست،به جای اینکه دشمن و خائن را بکشد ابوذر را میکشد،و طواف خانه ،به جای اینکه یادآور ابراهیم باشد،یادآور نمرود میشود.
معلم شهید دکترعلی شریعتی

برگرفته از کتاب "میعاد با ابراهیم"


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/6/10ساعت 12:9 صبح توسط سهیل نظرات ( ) |


برای استاد و مرادم...

 

dr12

 از این جا ره به جایی نیست
جای پای رهروی پیداست
کیست این گم کرده ره ؟ این راه ناپیدا چه می پوید؟
مگر او زین سفر ، زین ره چه می جوید ؟
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست ؟
به شهری کاندر آغوش سپید مهر
به باران سحرگاهیی خدایش دست و رو شسته است.
به شهری کز همان لحظه ی ازل
بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است.
به شهری کش پلید افسانه گیتی
سر انگشت خیال از چهره ی زیباش بزدوده است.
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
به شهری بر کناره ی پاک هستی ،
به شهری کش به باران سحرگاهی
خدایش دست و شسته است.
به شهری کش پلیدی های انسان این پلید افسانه ی هستی
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان
کسی را آشنایی نیست.
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
نمی بینی که آن جا
کنار تک درختی خشک
ز ره مانده غریبی ره نوردی بی نوا مرده است؟
و در چشمان پاکش ، در نگاه گنگ و حیرانش ،
هزازان غنچه امید پژمرده است؟
نمی بینی که از حسرت (( کمد صید بهرامیش افکنده است ))
و با دستی که در دست اجل بوده است ،
بر آن تک درخت خشک
حدیث سرنوشت هر که این ره را رود ، کنده است:
که : « من پیمودم این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش »
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان ،
کسی را آشنایی نیست.
ازین صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
( دفتر های سبز )
«دکتر علی شریعتی »
توضیح:اثر گرافیکی از آقای بهنام نیکزاد


+ نوشته شده در یکشنبه 89/3/30ساعت 12:28 صبح توسط سهیل نظرات ( ) |


عزیز من!

 

 

 عزیز من!
شب عمیق است، اما روز از آن هم عمیق تر است. غم عمیق است اما شادی از آن هم عمیق تر است
دیروز، نزدیک غروب، باز دیدمت که غمزده بودی و در خود.
من هرگز ضرورت اندوه را انکار نمی کنم، چرا که می دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی کند و الماس عاطفه را صیقل نمی دهد، اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی پذیرم، چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر، طاغی و سرکش و بدگام.
هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می طلبد و باز هم بیشتر و بیشتر..
هر قدر در برابرش کوتاه بیایی، قد می کشد، سلطه می طلبد و له میکند...
غم عقب نمی نشیند مگر آنکه به عقب برانی اش، نمی گریزد مگر آنکه بگریزانی اش، آرام نمی گیرد مگر آنکه بیرحمانه سرکوبش کنی...
غم هرگز از تهاجم خسته نمی شود و هرگز به صلح دوستانه رضا نمی دهد.
و چون پیش آمد و تمامی روح را فرا گرفت، انسان بیهوده میشود و بی اعتبار و نا انسان و ذلیل غم و مصلوب بی سبب.
من، مثل تو، می دانم که در جهانی اینگونه دردمند، بی دردی آنکس که می تواند گلیم خود را از دریای اندوه بیرون بکشد و سبکبارانه و شادمانه بر ساحل بنشیند، یک بی دردی ددمنشانه است و بی غیرتی است، و بی آبرویی و اسباب سرافکندگی انسان.
آنگونه شاد بودن، هرگز به معنای خوشبخت بودن نیست، بل فقط به معنای نداشتن قدرت تفکر است و احساس و ادراک، و با این همه، گفتم که، برای دگرگون کردن جهانی چنین افسدره و غمزده و شفا دادن جهانی چنین دردمند، طبیب، حق ندارد بر سر بالین بیمار خویش بگرید و دقایق معدود نشاط را از شالهای طولانی حیات بگیرد.
چشم کودکان و بیماران، به نگاه مادران و طبیبان است.
اگر در اعناق آن، حتی لبخندی محو ببینند، نیروی بالندگی شان چندین برابر می شود.
به صدای خنده ی خالص بچه ها گوش بسپار و به صدای دردناک گریستنشان، تا بدانی که این، سخنی چندان پریشان نیست.
عزیز من!
این بیمار کودک صفت خانه ی خویش را از یاد مران!
برگرفته از کتاب "چهل نامه ی کوتاه به همسرم"
نادر ابراهیمی


برای دانلود سخنرانی استادالهی قمشه ای با موضوع شرح گلشن راز قسمت سوم اینجا کلیک کنید.
برای دانلود قسمت چهارم اینجا کلیک کنید.
برای دانلود سخنرانی /علی تنهاست/ از دکتر شریعتی اینجا کلیک کنید.
برای دانلود کلیپ صوتی از مرحوم اخوان با عنوان فریاد اینجا کلیک کنید.


+ نوشته شده در شنبه 88/12/22ساعت 10:59 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


<   <<   6   7   8   9   10      >