سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

علی حقیقتی بر گونه اساطیر...(2)


در شورایی که عمر درست کرد، و آن شورای عجیب رندانه، به ریاست عبدالرحمن بن عوف (که به نظر عمر، مثلاً بزرگترین شخصیت از اصحاب است) و روشن است که چه خبر و چه اوضاعی است، تمام هستی و سرنوشت علی و خاندانش مطرح است، برای یک «بله»، در برابر چه؟ در برابر این قید که عبدالرحمن می‌گوید (دست می‌گذارد روی دست علی) که من با تو به عنوان خلیفه رسول‌الله بیعت می‌کنم، مشروط بر این که براساس کتاب خداو سنت پیغمبر و روش شیخین (ابوبکر و عمر) رفتار کنی.
جواب چقدر دقیق، چقدر قاطع، و چقدر متواضعانه، و چقدر پاک می‌گوید: براساس کتاب خدا و سنت پیغمبر، تا آنجا که بتوانم «آری». امّا براساس روش شیخین، من از خود رویه‌ای دارم. «نه». و علی با چنان ساختمان سیاسی که بنا کردند و در آن شورا کاملاً به چشم می‌خورد، می‌داند که این جمله که «من از سنت ابوبکر و عمر تبعیت نمی‌کنم و از خودم رویه‌ای دارم» به چه قیمت تمام می‌شود.
بسیار روشن است، هم عبدالرحمن، و هم علی، کاملاً به اوضاع آشنا بودند و از همه جریانات آگاهی داشتند. ضمناٌ‌علی همه اعضای شورا، از عثمان و طلحه و زبیر و سعد بن وقاص را می‌شناسد، و می‌داند که چه خبر است، و چه درست کردند، و اصلاً می‌داند که چرا این جمله، و این قید را گذاشته‌اند، برای این که آنها هم علی را می‌شناسند که سخنش به لکه چنین دروغ به ظاهر ناچیز و بی‌ارزشی که در سیاست، حتی برای روشن‌فکران و انسان‌دوستان مجاز است، آلوده نمی‌شود.
در داستان بعد، که داستان معاویه می‌باشد، خلیفه (علی) بر اوضاع مسلط نیست. در مدینه هنوزوضع ناآرام است. قوی‌ترین شخصیت‌های سیاسی، با حکومت مخالف‌اند. و از طرفی شام در دست معاویه است و شامی‌ها جز معاویه و ابوسفیان کسی را نمی‌شناسند. در چنین موقعیت پیچیده‌ای، یک سیاست‌مدار متوسط هم می‌داند که اوّل باید وضع داخل را آرام کند، قدرت را در دست بگیرد، دشمن خطرناک داخلی را فریب بدهد تاییدش کند، و بعد چنان که همه‌ خلفای بعد می‌کردند، در فرصت مناسبی، وقتی خوب بر اوضاع مسلط شد، دشمن را از بین ببرد. امّا علی، یک لحظه هم صبر نمی‌کند و یک لحظه حکومت معاویه را تحمل نمی‌کند و کاملاً آگاه است که مخالفت با معاویه، و عزل او، به قیمت جنگ و به قیمت نابودی حکومت خود و فرزندانش تمام می‌شود و خود و خانواده‌اش در تاریخ، و در تاریخ اسلام، قربانی خواهند شد و حکومت به دست بنی‌امیه و بنی‌عباس خواهد افتاد. بی‌تردید اگر به علم امامت هم نباشد، لااقل چون مردی است که از ده سالگی در آغوش سیاست و مبارزه و کشاکش‌ها بوده و از اوضاع و احوال دشمن و تشکیلات و جناح‌ها، کاملاً باخبر است، مسلماً به علم سیاست خواهد دانست که این عمل به چه قیمت تمام می‌شود. ولی شکست را می‌پذیرد تا یک عمل ناحق نکرده باشد.
چرا؟ به خاطر این که علی «امام» است. امام، اعم از رهبر سیاسی است، اعم از نگهبان و سرپرست جامعه است، اعم از قهرمان، یا پیشوای ابرمردی است که جامعه خویش را در زمان خود به طرفی می‌راند، امارت، سرپرستی، زعامت و حتی رهبری می‌کند، بلکه «امام» عبارت از یک موجود انسانی است که وجودش، روح و اخلاقش، شیوه زندگی‌اش، به انسانها نشان می‌دهد که چگونه باید بود، و چگونه باید زیست. این نقش را که به طور مداوم در طول تاریخ، پیشوایان و قهرمانان، و حتی رب‌النوع‌های موهوم اساطیری، از نظر تربیتی، بر افراد انسانی داشتند، امام دارا است.
وی تجسم عینی ارزش‌های اعتقادی و تحقق انسانی مفاهیم فکری و نمونه محسوس و مرئی حقایقی است که یک مکتب بدان‌ها می‌خواند و می‌کوشد تا انسان‌ها را با آنها بپرورد. در وجود وی، یک ایدئولوژی، عینیت و واقعیت و تجسم واقعی دارد، یعنی در او ارزش‌ها و ایده‌ها و نیکی‌ها و مسئولیت‌ها، گوشته و پوست و خون شده‌اند و زندگی می‌کنند، این است معنی «من کتاب ناطقم.»
بنابراین، «امام» کسی است که با بودن خودش، با اندیشیدن و گفتن خودش و با شکل زندگی کردن خودش، به انسان‌ها نشان می‌دهد که تا اینجا می‌توانید بشوید و بیایید، و تا این مرحله می‌توانید ارتقا پیدا کنید و از این صراط و مسیر باید حرکت کنید و بدین‌گونه باید خویش را بسازید و بپرورید و حیات و حرکت خودتان را با این علائم و این نمادها جهت‌گیری کنید.
بنابراین، «امام» کسی است که نه تنها در یکی از ابعاد سیاسی و اقتصادی، روابط اجتماعی، و یا حتی در یک زمان محدود انسان‌ها را رهبری می‌کند، (که به این معنی یک رهبر است و خلیفه و امیر هم هست و این محدود به عصر حیات خودش است) بلکه انسان را در همه ابعاد گوناگون انسانی خودش نمونه می‌دهد. (و به این معنی است که امام همیشه و در همه جا حاضر شاهد است و زنده جاوید.)
بنابراین، «امام» انسانی است که هست، از آن گونه انسان‌هایی که باید باشد، اما نیست. این است که (اززبان علی) من نه رهبر شما هستم، برای این که رهبر شما نباید شکست بخورد، اما نمونه نباید بلغزد، نباید کوچک‌ترین ضعف در زندگی‌اش داشته باشد، نباید کوچک‌ترین نقص و آلودگی در هیچ یک از فضائل و احساسات و اندیشه‌ها و اعمالش داشته باشد.
ادامه دارد...
معلم شهید دکتر علی شریعتی


+ نوشته شده در یکشنبه 89/8/30ساعت 7:9 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


علی حقیقتی بر گونه اساطیر...(1)

در تاریخ، صرف نظر از همه عقایدی که ما داریم، و صرف نظر از تعصبی که داریم، به انسانی برخورد می‌کنیم که نیاز بشر را به داشتن نمونه‌های اعلای مطلق فضائلی که در روی زمین، انسانی جامع آن‌ها نمی‌تواند باشد، (حتی در اساطیر هم) و چنین شخصی باید باشد، امّا نیست، برآورده می‌کند.نیاز انسان را به داشتن مظهر نیرومندی مطلق و قدرت بی‌شکست که «هرکول»ها را در اساطیر به وجود آورده، و نیازش را به داشتن مظهر سخنی پاک و صادق و زیبا که منشأ آفرینش «دموستنس» در یونان می‌شود، این رب‌النوع، در وجود خویشتن واقعیت بخشیده، چون هم نمونه‌ شمشیر است، و هم نمونه سخن، و مظهر فداکاری مطلق به خاطر انسان، که همواره بشر در اندام موهوم پرومته‌ها جستجو می‌کرده، در تاریخ پدید آورده است، نه در اساطیر.به خاطر انسان، از سعادت، از مقام و موقعیت و حرمت خویش می‌گذرد، و شکست خود و خاندانش را برای مصلحت دیگران تحمل می‌کند، و حتی مانند پرومته، زنجیر را، و حتی مانند پرومته، کرکس را و تکه تکه شدن جگر را.
علی، رب‌النوع انواع گوناگون عظمت‌ها، قداست‌ها، زیبایی‌ها و احساس‌های مطلق است. از آن گونه مطلق‌هایی که بشر همواره دغدغه دیدن و پرستیدنش را داشته، و هرگز نبوده، و معتقد شده بود که ممکن نیست در کالبد یک انسان تحقق پیدا کند، و ناچار می‌ساخته است.علی، در همان حد مطلقی که پرومته در اساطیر، روح تشنه و محتاج انسان را از فداکاری اشباع می‌کرده، و دموستنس از قدرت و صداقت و لطف سخن، و هرکول از قدرت و نیرومندی جسم، و خدایان دیگر از نهایت رقت و محبت و لطافت روح، همه را در یک رب‌النوع جمع کرده.
علی، نیازهایی را که در طول تاریخ، انسان‌ها را به خلق نمونه‌های خیالی، و به ساختن الهه‌ها و رب‌النوع‌های فرضی می‌کشانده، در تاریخ امروز اشباع می‌کند.و از همه شگفت‌تر، همه فضایل مطلقی را که ما ناچار در اسطوره‌ها و رب‌النوع‌های مختلفی می‌بینیم، چرا که تصور می‌کردیم، این احساس‌های مطلق در یک رب‌النوع، حتی فرضی، قابل جمع نیست، در یک اندام عینی جمع کرده است. جنگ‌هایش را ملاحظه می‌کنیم و او را مانند یک رب‌النوع اساطیری می‌یابیم که با خون‌ریزی و بی‌باکی و نیرومندی شدید در حد مطلق پیکار می‌کند. به طوری که نیاز انسان را به داشتن و بودن یک احساس قدرت مطلق بشری، سیراب می‌کند.و در کوفه، در برابر یک یتیم، چنان ضعیف و چنان لرزان و چنان پریشان می‌شود که رقیق‌ترین احساس یک مادر را به صورت اساطیری نشان می‌دهد، و در مبارزه با دشمن چنان بی‌باکی و خشونت به خرج می‌دهد که مظهر خشونت شمشیر است، و شمشیرش (ذوالفقار) مظهر برندگی و خون‌ریزی و بی‌رحمی نسبت به دشمن در مبارزه است. و در داخل، از این نرم‌تر، و از این صمیمی‌تر، و از این پرگذشت‌تر، پیدا نمی‌شود.در جای دیگر، علی وقتی می‌بیند اگر بخواهد به خاطر احقاق حقش شمشیر بکشد، مرکز خلافت و قدرت اسلامی متلاشی می‌شود، و وحدت مسلمین بر باد می‌رود، ناگزیر صبر می‌کند. یک ربع قرن صبر می‌کند و با شرایطی و در وضعی زندگی می‌کند که درست احساس پرومته به زنجیر کشیده را در انسان به وجود می‌آورد.امّا علی، به خاطر انسان، این زنجیر را خود بر اندامش می‌پیچد. یک ربع قرن خاموشی از طرف روحی که همواره بی‌قرار است و از ده سالگی وارد نهضت اسلام شده، به تعبیر خودش صبری با طعم احساس انسانی است که «خار در چشم و استخوان در گلو» است...
ادامه دارد...
معلم شهید دکتر علی شریعتی


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 7:29 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


فاطمه،نمونه ایده آل زن در نظام توحیدی(2)

اکنون یک "دختر" ، ملاک ارزشهای پدر می شود، وارث همه مفاخر خانواده میگردد و ادامه سلسله تیره و تباری بزرگ،سلسله ای که از آدم آغاز میشود و بر همه راهبران آزادی و بیداری تاریخ انسان گذر می کند و به ابراهیم بزرگ می رسد و آخرین حلقه این "زنجیره عدل الهی" ، زنجیر راستین حقیقت، "فاطمه" است.
خانه فاطمه و خانه محمد کنار هم است.فاطمه تنها کسی است که با همسرش علی در مسجد پیامبر، با او هم خانه اند، این دو خانه را یک خلوت دو متری از هم جدا می کند و دو پنجره روبروی هم،خانه محمد و فاطمه را بهم باز می کند.هر صبح پدر دریچه را می گشاید و به دختر کوچکش سلام می دهد.
هرگاه به سفر می رود،در خانه فاطمه را می زند و از او خداحافظی می کند، فاطمه آخرین کسی است که با او وداع می کند،و هر گاه از سفر باز می گردد، فاطمه اولین کسی است که به سراغش می رود،در خانه فاطمه را می زند و حال او را می پرسد.
در برخی متون تاریخی تصریح دارد که : "پیغمبر چهره و دو دست فاطمه را بوسه می داد."
اینگونه رفتار بیشتر از تحبیب و نوازش دختری از جانب پدر مهربانش معنی دارد. "پدری دست دخترش را می بوسد" ، "آنهم دختر کوچکش را". چنین رفتاری در چنان محیطی یک ضربه انقلابی بر خانواده ها و روابط غیر انسانی محیط بوده است."پیغمبر اسلام دست فاطمه را می بوسد" . چنین رفتاری چشم های کم سوی بزرگان و سیاستمداران و توده مردم "مسلمان" پیرامون پیغمبر را به عظمت شگفت فاطمه می گشاید و بالاخره چنین رفتاری از جانب پیغمبر به همه انسان ها و انسان های همیشه ، می آموزد از عادات و اوهام تاریخی و سنتی نجات یابند، به مرد می آموزد که از تخت جبروت و جباریت خشن و فرعونیش در برابر زن فرود آید و به زن اشاره می کند که از پستی و حقارت قدیم و جدیدش که تنها ملعبه زندگی باشد،به قله بلند شکوه و حشمت انسانی فراز آید!این است که پیغمبر، نه تنها به نشانه محبت پدری، بلکه همچون یک "وظیفه" ، یک "ماموریت خطیر" از فاطمه تجلیل میکند...
ادامه دارد...
معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "زن"


+ نوشته شده در یکشنبه 89/8/9ساعت 4:56 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


فاطمه،نمونه ایده آل زن در نظام توحیدی(1)

شگفتا! تقدیر چه بازی زیبا و شگفتی آغاز کرده است.زندگی می گذرد و محمد(ص) در طوفانی که رسالتش آن را برانگیخته غرق می شود و پیامبر می شود و فاتح مکه و قریش، همه اسیران، آزاد شده اش و قبائل همه به زیر فرمانش و سایه اش بر سراسر شبه جزیره می گسترد و شمشیرش چهره امپراتوری های عالم را می خراشد و آوازه اش در زمین و آسمان می پیچد و در یک دست قدرت و در دستی دیگر نبوت و سرشار از افتخاراتی که در خیال بنی امیه و بنی هاشم،در دماغ عرب و عجم نمی گنجد. و اکنون محمد(ص)، پیامبر است، در مدینه، در اوج شکوه و اقتدار و عظمتی که انسان می تواند تصور کند.درختی که نه از عبدمناف و هاشم و عبدالمطلب، که از نور روییده است، بر زیر کوه، در حرا.و سراسر صحرا را ، چه میگویم؟ افق تا افق زمین را... و چه می گویم؟ درازنای زمان را، همه آیده را تا انتهای تاریخ فرا می گیرد،فرا خواهد گرفت.
و این مرد چهار دختر دارد.
اما نه سه تنشان پیش از خود وی مردند.
و اکنون تنها یک فرزند بیش ندارد،یک دختر،کوچکترینشان.
فاطمه
وارث همه مفاخر خاندانش،وارث اشرافیت نوینی که نه از خاک و خون و پول، که پدیده وحی است،آفریده ایمان و جهاد و انقلاب و اندیشه و انسانیت و ... بافت زیبایی از همه ارزشهای متعالی روح.محمد، نه به عبدالمطلب و عبد مناف، قریش و عرب،که به تاریخ بشریت پیوند خورده و وارث ابراهیم است و نوح و موسی و عیسی، و فاطمه تنها وارث او...
ادامه دارد...
معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "زن"



+ نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 8:47 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


مالکوم ایکس

«مالکوم ایکس» با نام واقعى «Malcolm Little» در 19 ماه مه 1925 در اوماها از ایالت نبراسکا به دنیا آمد. مادرش لوئیز نورتون لتیل زنى خانه دار و مشغول نگهدارى هشت فرزندش بود و پدرش ارل لتیل، کشیشى جسور و بى پروا و حامى «مارکوس گاروى» رهبر ملى گراى سیاهان به شمار مى آمد. او به واسطه  فعالیت هاى گسترده اش در کسب حقوق پایمال شده سیاهان بارها از سوى سازمان هاى سیاسى وابسته به سفیدپوستان به مرگ تهدید شد و به همین دلیل تا قبل از فرا رسیدن چهارمین سالروز تولد «مالکوم» خانواده دو بار مجبور به تغییر محل سکونت گردید و این تهدیدها تا بدانجا پیش رفت که در سال 1929 خانه آنها در میشیگان سوزانده و به تلى از خاکستر بدل شد و عاقبت دو سال بعد جسد بى جان «ارل لتیل» در کنار جاده اى در حومه شهر پیدا شد. به رغم اظهارات پلیس  مبنى بر وقوع مرگ بر اثر تصادف، خانواده آنها مطمئن بودند که مرگ «ارل» اصلاً تصادفى نیست.

با مرگ «ارل»، «لوئیز» چندین سال را در افسردگى شدید به سر برد و سرانجام به موسسه روان درمانى منتقل شد و فرزندان خانواده نیز هر کدام به پرورشگاه و یتیم خانه اى رفتند. «مالکوم» از همان دوران کودکى باهوش و با پشتکار بود و در سال اول دبیرستان با معدل ممتاز فارغ التحصیل شد. با این حال وقتى به معلمش گفت که آرزوى وکالت را در سر مى پروراند در جواب شنید که: «وکالت براى تو آرزوى دست یافتنى نیست، کاکاسیاه.» او علاقه خود به تحصیل را از دست داد و از مدرسه اخراج شد. مدتى را در «بوستون» گذراند و به مشاغلى موقتى مشغول شد و سپس به نیویورک نقل مکان کرد و در محله هارلم چندین بار مرتکب اعمال خلاف شد. او در سال 1942 مسئول هماهنگى چندین باند خلافکار شده بود. او در سال 1945 به «بوستون» بازگشت و یک سال بعد به دست نیروهاى پلیس دستگیر و پس از محاکمه به 10 سال زندان محکوم شد. در دوران زندان به یاد دوران دبیرستان مجدداً به تحصیل روى آورد و «مالکوم» این نقطه عطف را حاصل گفت وگویش با برادرش «رجینالد» که عضو سازمان اسلامى بود مى داند. او با آشنایى بیشتر با تعالیم رهبر سازمان ملت اسلامى به نام «الیا محمد» بیش از پیش به این سازمان علاقه مند شد و به همین دلیل پسوند نام خانوادگى خود را از «لتیل» که نشان بردگى بود به «ایکس» به نشانه نام قبیله فراموش شده اش تغییر داد. دیرى نپایید که «مالکوم» به واسطه هوش و سخنورى سرشارش به عنوان سخنگوى سازمان ملت اسلامى منصوب شد و به دستور ریاست سازمان مامور ساخت مساجد متعددى در ایالت هاى دیترویت، میشیگان و هارلم نیویورک شد. او در راه نشر پیام هاى سازمان ملت اسلامى از روزنامه، رادیو و تلویزیون حداکثر بهره را مى برد و به واسطه کاریزماى شخصى و شور و هیجانش موفق شد شمار اعضاى سازمان را از 500 نفر در سال 1952 به 30 هزار نفر در سال 1963 افزایش داد.
«مالکوم» خیلى زود به سوژه جذاب خبرى روز آمریکا بدل شد و در سال 1959 در کنار «مایک دالاس» برنامه اى تلویزیونى با نام «تنفرى که از نفرت متولد شد» به راه انداخت که از موفقیت  بالایى برخوردار شد و به رغم میل باطنى اش موجب افزایش محبوبیتش از ریاست سازمان شد. او که براى «الیا محمد» احترامى خاص قائل بود به تدریج فهمید که او با تعدادى از زنان عضو سازمان رابطه داشته که بعضاً منجر به تولد کودکى نیز شده است.
«مالکوم» که به شدت دچار سرخوردگى و آزردگى خاطر شده بود روابط نامشروع او را برملا کرد.
به فاصله کمى پس از این کشف غم انگیز او تصمیم به ترک سازمان گرفت و خود تصمیم به تاسیس سازمانى به نام «مسجد مسلمان» گرفت. او در همان سال به «مکه» سفر کرد. با بازگشت به آمریکا و رنگ و بوى متفاوت سخنرانى هایش ماموران اف بى آى او را در لیست ترور خود قرار دادند و به رغم سوءقصدهاى متعدد به جان او، «مالکوم» در سفرهایش و سخنرانى هاى خود هیچ گاه محافظ به همراه نداشت. در 14 فوریه 1965 خانه او، در نیویورک بمب  گذارى شد اما خوشبختانه اعضاى خانواده به موقع مطلع شده و از محل گریختند و تنها جراحت هاى سطحى از این انفجار متوجه آنها شد. یک هفته بعد اما دشمنان «مالکوم» در حمله بى رحمانه شان موفق بودند و در 21 فوریه سه مرد مسلح «مالکوم» را 15 بار از فاصله نزدیک مورد اصابت گلوله قرار دادند و این رهبر فرهیخته 39 ساله را به کام مرگ فرستادند. در مراسم خاکسپارى او بیش از 1500 نفر شرکت کردند و پیکر او در قبرستان «فرن کلیف» در نیویورک به خاک سپرده شد.

یکی از کسانی که با مالکوم دوست بوده است در باره او می گوید: «...مالکوم کسی بود که می توان گفت بدترین بدها بود و به بهترین خوب ها تبدیل شد...» از کسانی که با او دوست بوده اند و با هم رابطه داشته اند می توان به مارتین لوتر کینگ (رهبر سیاه پوست های آمریکا برنده جایزه نوبل و ترور شده توسط کو کلاکس کلن ها)، محمد علی کلی (قهرمان مسلمان بوکس جهان)، فیدل کاسترو (رهبر کوبا)، نلسون ماندلا (رهبر سیاه پوستان آفریقای جنوبی)، پادشاه عربستان و افراد بسیار دیگری اشاره کرد.
همسر مالکوم خانم بتی شباز، پرستار بود که عضو مسلمانان آمریکا شد و سپس با مالکوم ازدواج کرد. امروزه او به نام خانم دکتر بتی شباز خوانده می شود که هنوز هم یکی از مبارزهای بزرگ و رهبران مسلمانان (البته نه رهبر اصلی) آمریکاست.
منبع:همشهری آنلاین

+ نوشته شده در دوشنبه 89/8/3ساعت 3:27 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


زن در نظام جاهلیت(2)

وجدان جامعه قبایلی عرب همه ارزشهای انسانی را به پسر اختصاص می داد و دختر را فاقد هر گونه فضیلت و اصالت بشری می شمرد؛پسر نه تنها عامل کسب ثروت و دستیار پدر و حامی خانواده  و در جنگهای قبایلی  افتخار آفرین پدر و خاندان و قبیله بود، وارث همه مفاخر اجدادی و حامل ارزشهای نژادی و ادامه موجودیت اجتماعی و معنوی خانواده و صاحب نام نگاهدارنده کانون و روشن دارنده چراغ پس از مرگ پدر بود؛ چه دختر عائله (سربار) است و اثاثیه جاندار خانه پدر و بعد هم که ازدواج کرد، شخصیتش در خانواده بیگانه حل می شود و می شود اثاث خانه دیگری که حتی نام خانواده اش را هم نگاه نمی تواند داشت و فرزندانش متعلق به بیگانه و صاحب نام، نژاد و عنوان بیگانه. این است که پسر هم قدرت مادی و سرمایه اقتصادی و دستیار اجتماعی و همرزم نظامی پدر است و هم زینت حیات و حیثیت و شهرت و ارج و اعتبار معنوی وی و پشتوانه اصالت خانواده و تضمین کننده بقا و اقتدار آینده آن و دختر هیچ! چندان ضعیف است که همیشه باید مورد حمایت قرار گیرد و هنگام حمله، همچون لنگه کفشی که با نخی به پای مرغی می بندند   ،جنگجو را از پرواز سبکبال و یورش سبکبال برفراز خیمه ها و قله های دشمن مانع میشود و هنگام دفاع ،همیشه در خطر آنست که که به اسارت دشمن رود و لحظه ای غفلت یا ضعف،برای همیشه داغ ننگی را بر پیشانی جوانمردان قبیله بنهد و در صلح هم همیشه باید دل غیرتمندان خانواده بر او بلرزد که باعث خجالتی نشود و پس از این همه رنج و زحمت و خرج و دلهره ، آخرش هم طعمه دیگران است و مزرعه ای که بیگانه در آن می کارد و می درود! این است که بهترین راه حل طبیعتا جز این نیست که تا در دامن مادر آمد به دست مرگش بسپارند ودر کودکی ،عروسش کنند و "گور" سرد را به دامادی خود بخوانند!...  
معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "زن"


+ نوشته شده در دوشنبه 89/7/26ساعت 12:39 صبح توسط سهیل نظرات ( ) |


زن در نظام جاهلیت(1)

نظام قبیله ای عرب، از دوره "مادرسالاری" گذشته بود و در عصر جاهلیت نزدیک به "بعثت" ، عرب به دوره "پدرسالاری" رسیده بود و "خدایان" مذکر شده بودند و بت ها و فرشتگان ماده بودند(یعنی که دختران خدای بزرگ -الله- اند) و حکومت قبیله با "ریش سفید" (شیخ).و حاکمیت خانواده ها و خاندان ها با "پدربزرگ" بود و اساسا مذهب نزدشان، سنت پدرانشان بود وملاک درستی عقیده و عامل ایمانشان ایمان و عقیده "آبا" شان و پیامبران بزرگی که در قرآن آمده اند همه بر این مذهب "آبا و اجدادی" شوریده اند و قومشان همه برای حفظ این "سنت پدری" در برابر این انقلاب علیه "نیاکان پرستی" و "اساطیر الاولین گرایی" ایستادند که آن یکنوع "ارتجاع سنتی تقلیدی و موروثی" بود بر پایه اصل "پدر پرستی" و این یک "بعثت خودآگاهانه فکری" بر اساس "خدا پرستی".
گذشته از این، زندگی قبیله ای بخصوص در صحرای خشن و در زندگی سخت و روابط قبایلی خصمانه ای که بر اصل "دفاع و حمله" مبتنی بود و اصالت "پیمان" ، "پسر" را موقعیتی می بخشید که پایه نظامی و اجتماعی داشت و بر "فایده و احتیاج" استوار بود ولی طبق قانون کلی جامعه شناسی، که "سود" به "ارزش" بدل میشود،" پسر بودن" خود به خود ذات برتری یافت، و دارای "فضائل" ؛ "ارزش های " معنوی و شرافت اجتماعی و اخلاقی وانسانی شد و به همین دلیل و به همین نسبت، "دختر بودن" حقیر شد و "ضعف" در او به "ذلت" بدل گردید، و "ذلت او را به "اسارت" کشاند و "اسارت" ارزشهای انسانی او را ضعیف کرد و آنگاه موجودی شد "مملوک" مرد،ننگ پدر،بازیچه هوس جنسی مرد،"بز" یا "بنده منزل" شوهر! و بالاخره موجودی که همیشه دل "مرد خوش غیرت" را می لرزاند که "ننگی بالا نیاورد" و برای خاطر جمعی و راحتی خیال پس چه بهتر که از همان کودکی زنده بگورش کند تا شرف خانوادگی پدر و برادر و اجداد همه مرد! لکه دار نشود.
ادامه دارد...
معلم شهید دکتر علی شریعتی
برگرفته از کتاب "زن"


+ نوشته شده در چهارشنبه 89/7/14ساعت 7:42 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |


<   <<   6   7   8   9   10      >