سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

این روزها....

این روزها با سکوت سخن میگویم
این روزها با گریه میخندم
این روزها به شب ها می مانند
این روزها از ابرهای سفید نیز سیاهی میبارد
آهای روزگار بر گُرده من، آرامتر بزن، من آرامم!
تمکین کرده ام...
این روزها معصومِ گناهکارم
این روزها با لبخند دروغ میگویم، با اندوه خدا را میخوانم
این روزها خدمت میکنم و خدعه میبینم
این روزها چرا آدم ها انقدر مبتذل شده اند؟!
آدمک جان خوش به حالت، تو شورشی هستی، یک انقلابی!
اما من آرامم، سکوت میکنم، من تمکین میکنم...
این روزها "بودن" ها لش اند، "موجود" های بی "وجود"
این روزها "فطرت" ها ، "پست فطرت" شده اند
این روزها انسان ها دچار نسیان شده اند، ای ظلوم های جهول
این روزها خالی ام از روح، رسوب کرده ام، صلصال کالفخار
این روزها، میش ها همدست و همداستان گرگ هایند
کران تا کران تباهی است، سیاهی است، اما من خوشحالم!
زیرا که هنوز به قدر قطره ای "ایمان" دارم
اگر چه این روزهای شب مانند بی شمارند، ولی
من به فرجام نیک انسان ها امیدوارم
آری، میدانم و ایمان دارم که، خورشید طلوع خواهد کرد...
Zone-cordon territory

* پ.ن: مدتیه که بقول دکتر دلهره زنده بودن، زندگی رو از یادم برده، امیدوارم هرچه زودتر بتونم دوباره برگردم به راه اشاعه دو تثلیث توحیدی که اساس جهان بینی و زندگیم هست،
(عرفان، برابری، آزادی) و (دانایی ، زیبایی، نیکویی)


+ نوشته شده در جمعه 91/4/2ساعت 11:38 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |