سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

ای غایب از نظر به خدا می سپارمت...

به گمانم گفته بودم پیشترها برایتان که: علامت سوال عجیبی پیش رو داشتم!
درگیر بودم، حیران و سرگشته، مبهوت، گم! بر سر دوراهی عجیبی گرفتار شده بودم:
این که برای خودش می خواهمش یا برای خودم؟؟ دردم درد بی اویی است، یا ابتذال بی کسی؟ جبر و طبیعت برایم انتخابش کرده، یا درد غربت و هراس بی کسی مرا در آغوشش افکنده؟
از همین فکرها و تخیلات و اوهام. خودخوری می کردم که عشقم کوچک است، طلبم محدود است، نیازم اندک است که دنیایی ام، پستم، مصلحت اندیشم.... چه می دانم به جای غم های متعالی و عزیز، غصه های حقیر و ناچیز بر روحم سنگینی می کند.
که دردم، درد "شدن" نیست، درد "بودن" است.
بد دورانی بود! من خود درگیری داشتم، مرتب به خود زخم می زدم، تنها بودم. با خودم، با دردهایم... و تو هم تنها!!
وای بر من! من باشم و تو تنها؟!
چه وقتها که بی تاب بودی، دردها بر جانت پنجه می کشید، غم های عزیز و ارجمند بر روحت سنگینی می کرد، راه بر نفس کشیدنت بسته بودند، بر سینه ات فشار می آوردند.. دست هایت! آن دو مهربان همیشگی بی یاور بودندو من.. من خودخواه سر در گریبان، مشغول خویشتن بودم، به دردهایم می نگریستم، از وجودت غافل بودم!
فاجعه ای است! آفتاب در کنارت باشد و نبینی اش!
نمی دانم غروب چند شنبه ی یکی از روزهای سرد دی ماه بود که برایت غزل "خداحافظ" سید نازنین را زمزمه کردم که:
"خداحافظ...
خداحافظ پرده نشنین محفوظ گریه ها
خداحافظ عزیز بوسه های معصوم هفت سالگی
خداحافظ گلم، خوبم، خواهرم
خلاصه هر چه همین هوای همیشه عصمت!
خداحافظ ای خواهر بی دلیل رفتن ها
خداحافظ...!"
و تو مثل همیشه، همان لبخند جان نوازت را بر لب داشتی، چشمهای نازنینت هرم نگاه های گرمت را بر جان سردم تابید که:
برو... آزادی...
نه که به وجودت نیازمند نباشم، می خواهمت... اما تو به خویش بیشتر محتاجی، به قرارمان پایبندم..
بندی در کار نیست، تعلقی تو را به سوی خویش نمی خواند، برو...
که قرارمان از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
و من رفتم
و تو ماندی
در یادم، در سراسر وجودم... قلبم با هر تپشش مهربانی هایت را به یادم می آورد و آفتاب با هر غروبش اندوه نداشتنت را بر جانم تازه می کرد..
من با امیدم چه کردم؟ داغ بر دلش نهادم، جگرش را شرحه شرحه کردم، دردهایم را بر او ترجیح دادم..
وای بر من..!
کجایی ای:
" دختر دور هفت دریای آسمان
آسمانی نزدیک به یکی پیاله آب!
من تشنه ام به خدا
با من گریه کن
عزیزم!
درمان بخش زخمهای دیرین من
پس کی خواهی آمد!؟
من خسته ام، خرابم، خرد و خرابم کرده اند
هی در هم شکننده تب من و تاریکی مردمان
هی در هم شکننده ترس من و تنهایی مردمان
نیکی پیش بیاور، بیا
درستی پیش بیاور، بیا
عشق پی بیاور، بیا
بیا.... اعتماد بزرگ
یقین بی پایان هر چه زنانگی..."
تمام اشعار از سید علی صالحی نازنین است..


+ نوشته شده در شنبه 90/3/7ساعت 7:51 عصر توسط لئون نظرات ( ) |