سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

فهمیده ام جهان بی حضور زن یعنی هیچ..

فهمیده ام جهان بی حضور زن یعنی هیچ.. سید علی صالحی عزیز در انیسش می گوید.. و من همیشه به خود می گفتم این را، که جهان بی حضور تو بی معناست، که دنیا بی تو رنگی ندارد، که زمینی که از وجود تو خالی است کویر و بیابانی بیش نیست. آسمانی که نفسهای تو را کم دارد از سقف زیر سرم کوتاهتر و نزدیکتر است..
اصلا شهری که تو در آن نباشی به ویرانه ای بیش نمی ماند..
شاملوی عزیز چه زیبا گفت آن شبانه اش را که:
مرا تو بی سببی ، نیستی
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟
ستاره باران جواب کدام سلامی، به آفتاب
از دریچه تاریک
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو اغاز می کنی..
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی..
چقدر دوست دارم این لحظات را.. نشسته ام روبروی پنجره اتاق، دست راستم گلبرگهای ظریف حسن یوسف زیبایم را لمس می کند و دست چپم تکیه گاه پیشانی ام شده. البته گاهگاهی هم به سمت چانه و دهانم ناخودآگاه میلغزد..
نگاهم را دوخته ام به قمری هایی که پری وار بر بالکن و بر آن فایل قدیمی زنگار گرفته که صبح بر آن ارزن و گندم و بربری! خرد شده پاشیده ام، فرود می آیند و دانه بر میچینند... می شمارم..هشت قمری، سه یا کریم و هفت گنجشک. بلوایی به پا کرده اند این وروجک ها.. ای کاش من هم کنارتان بودم و با شما جست و خیز می کردم، دانه بر می چیدم، آواز میخواندم چه می دانم بر سر و کله ی هم میزدیم، پرواز می کردیم...
در خیالم با تو گفت و گو می کنم، شاید در جایی شبیه بهشت، روبروی هم نشسته ایم و به هم لبخند می زنیم، دستم را گرفته ای، به گرمی می فشاری... و من به یاد "متکئین علیها متقابلین"ش می افتم..
می گفتم: مقابل همیم، نه خوفی و نه حزنی، نه دردی و نه غمی.. غمگسار و غمواژه ای وجود ندارد. نور است و شادی و روشنی، به گمانم همان" و لا خوف علیهم و لا هم یحزنون"ش باشد..
شجریان آواز می خواند در گوشم که:
ز دست محبوب ندانم چون کنم
وز هجر رویش دیده جیحون کنم...
...رفتم برِ آن ماهِرو
با او نشستم روبرو
گفتم سخن‌ها مو به مو
یار من ، دلدار من
کمتر تو جفا کن
یادی ، آخرتو ز ما کن...
انیس آخر همین هفته می آید، آخرین کتاب سید علی صالحی عزیز است..


+ نوشته شده در یکشنبه 90/1/14ساعت 10:27 عصر توسط لئون نظرات ( ) |