سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

عصر ما ...

عصری پیش آمده است که در آن همه چیز سقوط می کند، همه ی ثمرات انقلاب تباه میشود و یاس تنها ایمان استوار خلق می گردد.
آری، در روزگار سیاهی که اشرافیت جاهلی جان دوباره میگیرد و "زور جامه ی زیبای تقوا و تقدس میپوشد" و آرزوی آزادی و برابری، که اسلام در دلهای قربانیان زور و زر بر انگیخته بود، فرو میمیرد و "جاهلیت قومی" میراث خوار انقلاب انسانی میشود و "کتاب راستی" بر سر نیزه های فریب بالا میرود و از حلقوم مناره های مساجد، "اذان شرک" به گوش ها می رسد و گوساله ی زرین سامری بانگ توحید برمیدارد و بر سنت ابراهیم، نمرود تکیه میزند و قیصر، عمامه ی پیامبر خدا بر سر مینهد و جلاد، شمشیر جهاد به دست
می گیرد و ایمان "داروی خواب" و "آلت کفر میگردد" و رنج مجاهدان همه بر باد میرود و برای منافقان، گنج بادآورده می آورد.
و جهاد، قتل عام و زکات، غارت عموم و نماز فریب عوام و توحید، نقاب شرک و اسلام، زنجیر تسلیم و قرآن، ابزار جهل و روایت، آلت جعل و شلاق ها دوباره بر گرده ها فرود می آید و ملت ها دوباره به اسارت پیشین کشیده میشوند و آزادی باز به بند همیشگی گرفتار میشود و اندیشه به زندان دیرین خفقان و سکوت افکنده میشود، و توده ها تسلیم و آزادگان اسیر و روبهان، گرمپوی و گرگان، سیر و زبان ها، یا فروخته به زر، یا فروبسته به زور و یا بریده به تیغ!!
و اصحاب، فضیلتهایی را که از دوره ی ایمان و جهاد کسب کرده بودند و در انقلاب بهایی گران یافته بودند، ارزان فروخته اند و افتخارات گذشته را با ولایت شهری مبادله کرده اند و یا از خطر فتنه گریخته و بار سنگین مسئولیت از دوش افکنده، و به زاویه ی امن عزلت و فراغت پاک ریاضت خزیده و سلامت و عافیت خویش را، در ازای سکوت بر ظلم و رضای بر کفر، آبرومندانه باز خریده اند و یا در صحرای زبذه(محل شهادت ابوذر) و چمنزار عذرا(محل شهادت حجر) نابود شده اند و اکنون، دین و دنیا بر مراد کفر و جور میگردد، و شمشیرها شکسته و حلقوم ها بریده و "دارها برچیده و خونها شسته اند" و موج های انقلاب و فریادهای اعتراض و شعله های عصیان فرو مرده اند و همه ی جوشها فرو نشسته اند و بر "مزار آباد شهیدان" و "قبرستان سرد و ساکت زندگان" شب سیاه هراس و خفقان سایه افکنده و بر ویرانه های ایمان و امید مسلمانان،"وای جغدی هم نمی آید به گوش"...
برگرفته از کتاب حسین وارث آدم
معلم شهید علی شریعتی
                                   
کاوه یا اسکندر ؟
موجها خوابیده اند ، آرام و رام
طبل توفان از نو افتاده است
چشمه های شعله ور خشکیده اند
 آبها از آسیا افتاده است
در مزار آباد شهر بی تپش
 وای جغدی هم نمی اید به گوش
 دردمندان بی خروش و بی فغان
خشمنکان بی فغان و بی خروش
 آهها در سینه ها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
 در سکوت جاودان مدفون شده ست
 هر چه غوغا بود و قیل و قال ها
 آبها از آسیا افتاد هاست
 دارها برچیده خونها شسته اند
 جای رنج و خشم و عصیان بوته ها
 پشکبنهای پلیدی رسته اند
 مشتهای آسمانکوب قوی
 وا شده ست و گونه گون رسوا شده ست
 یا نهان سیلی زنان یا آشکار
 کاسه ی پست گداییها شده ست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
 و آنچه بود ، آش دهن سوزی نبود
 این شب است ، آری ، شبی بس هولنک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
 باز ما ماندیم و شهر بی تپش
 و آنچه کفتار است و گرگ و روبه ست
گاه می گویم فغانی بر کشم
باز می بیتم صدایم کوته ست
در شگفت از این غبار بی سوار
… خشمگین ، ما ناشریفان مانده ایم
 آبها از آسیا افتاده ، لیک
باز ما با موج و توفان مانده ایم
 هر که آمد بار خود را بست و رفت
 ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب
 زآن چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟
زین چه حاصل ، جز فریب و جز فریب ؟
باز می گویند : فردای دگر
 صبر کن تا دیگری پیدا شود
 کاوه ای پیدا نخواهد شد ، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود       
مهدی اخوان ثالث             


+ نوشته شده در چهارشنبه 88/1/12ساعت 7:11 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |