سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهب عشق

آشنای غریب...

 به خلوت خویش گریخته ام، قلمم را به دادخواهی میخوانم و با او به درد گفتن مینشینم و همه ی آن حرفهایی که در این دنیای کور و کر مخاطبی ندارند، در جان او که خدا به جانش سوگند میخورد میریزم و غم غربت و درد تنهایی را با قلمم میگویم و میشنوم..
نمیدانی این روزها چه زجری میشکم، سرشار از اندوهم..
دشوار است دیدار چهره هایی پر از عشق و مهربانی و مشاهده ی تلاش خستگی ناپذیر و فداکارانه شان برای رام کردن روحی که هجرت را در عمق نهادش به گونه ای طوفانی دمادم عاصی تر احساس میکند.
اطرافیانم مرا با مرغ خانگی!! اشتباه گرفته اند، دوستان نزدیکم، کبوتر وحشی ام میخوانند، اما همه در اشتباهند من نه مرغ خانگی ام و نه کبوتر، روحم بازی وحشی است که از قفس و دیوار و سقف و جمعیت هراس دارد و به آبادی و آدمیزاد وحتی نوازش و آشنایی بیگانه است.
می خواهند رامم کنند، دست آموز و اهلی و پای بند آشیانه ام کنند، بهترین جای خانه را به من داده اند، بهترین غذاها را برایم فراهم کرده اند، بهترین بسترها را در زیر پایم گسترانده اند، از سر ایمان و با شوق و شور تمام مرا مینوازند، با دستهای گرم و نرم و مهربانشان سروبالم را نوازش میکنند.
هر روز و هر شب و هر ساعت و دقیقه و همه وقت مرا میپایند، لحظه ای از من غافل نیستند..
این مهربانی ها و نوازش ها و فداکاری ها آزارم میدهد( من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم)اینها میخواهند اینجا باشم، بمانم، راحت باشم، بهم خوش بگذرد، آنها غرضی ندارند، نه چشم به گوشتم دارند و نه پرهایم را برای متکاهایشان میخواهند، اینها جز نوازش و دوستی تقصیری ندارند..
اما من همچنان در کمین فرار، خاموش نشسته ام، با کسی نمی جوشم، سپاسگذار نیستم، حق شناس نیستم، مهربانی ها و فداکاریها را با سردی و بی تفاوتی جواب می دهم، حتی اخم هم دارم، انگار آزارم میدهند..
این دیگر چه جانوری است؟؟؟ وحشی، وحشی، وحشی!!
برای من همان صحراها و شکاف کوهها و در و دشتهای بی کس و هولناک خوب است، که از طوفان شلاق خورم و از بادها تازیانه و در پیچ و خم ابرها گم و سرگردان شوم و عاقبت گوشه ای بیفتم و تنهای تنها بمیرم و دلی و چشمی مرگ مرا خبردار نشود و از گورم هم نشانه ای نباشد، خاک شوم و به باد روم..هیچ، هیچ....
تو بگو چه کنم؟؟ اهلی نمیشوم! مرا خانگی نساخته اند، نمیتوانم خانگی شوم و با آنها که همجنس من نیستند خو بگیرم.
نمیدانی چقدر کوشیدم تا مانند آنها اهلی و رام بشوم وبه زندگانی خو بگیرم، اما نشد، نتوانستم..
اینجا هر نازی زنجیری است که بر پایم می نهند، هر دست نوازشگری پنجه ای می شود که حلقومم را میفشرد، هر نگاهی، نگاه ستایش آمیزی نیشتری میشود که در مغز استخوانم فرو میبرند..
چقدر تحمیل یک زندگی بی درد بر یک روح دردمند زجرآور است!!!
یقین کردم اینجا جای من نیست، بر روی این زمین غریبم، این آسمان سقف خانه ی من نیست، نباید به اینجا می آمدم، اینجا تبعیدگاه من است، اینجا سرزمین محکومان است، جزیره ای دوردست و ناشناس، قلعه ی استوار و عبوس و گنگ مغضوبین، قوم مطرود..
چه تنگنای تاریک و خفقان آوری! با دیوارهای بلند و قطور، برج های سیاه وعبوس، تنها، بیکس، چشم به راه! سالیانی خود را به در و دیوار زدم تا مگر راهی پیدا کنم، بگریزم، اما نشد، زیرا نمی شد تا مجروح و خسته و مایوس افتادم، تلاش بیهوده بود.
هیچ دری به بیرون باز نشد، هیچ کسی از بیرون نیامد و من چه تلخ آنرا تجربه کردم.
پس چه باید کرد؟ این سرزمین را با عقل مصلحت اندیش ساخته اند، پس باید با عقل مصلحت اندیش در آن زیست و چاره ای دیگر پیدا نیست. خواستم چنین کنم اما اینگونه نبودم و این دوگانگی عذابم میداد...
خود را در خویش گم کردن و نیافتن رنجی است که در تصور نمی گنجد و من آنرا در دلم احساس کرده ام.
برگرفته از کتاب هبوط.
معلم شهید دکتر علی شریعتی...

برای دانلود سخنرانی استادالهی قمشه ای با موضوع شرح گلشن راز قسمت اول اینجا کلیک کنید.
برای دانلود قسمت دوم اینجا کلیک کنید.
برای دانلود سخنرانی زیبا و اعجاب انگیز /حسین وارث آدم/ از دکتر شریعتی اینجا کلیک کنید.
برای دانلود کلیپ صوتی از مرحوم احمد شاملو اینجا کلیک کنید.
برای دانلود متن 52 سخنرانی از استاد الهی قمشه ای اینجا کلیک کنید.
                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                     


+ نوشته شده در چهارشنبه 88/12/12ساعت 5:36 عصر توسط سهیل نظرات ( ) |